دل و دماغ
معنی کلمه دل و دماغ در ویکی واژه
از ~ افتادن بی حوصله و دلسرد شدن.
جملاتی از کاربرد کلمه دل و دماغ
عدمنژادان بیبقا را چه عرض طاعت چه عذر عصیان دل و دماغ قبول رحمت چو خاک بودن هنر ندارد
یا رب مرا به آرزوی خویشتن رسان! یا از دل و دماغ من این آرزو ببر
یاران همه برگ عیش سازند و مرا بیبرگ، دل و دماغ میباید ساخت
ز معجزاتش غریب نقلی بیاد دارم ادا نمایم کز استماعش دل و دماغت سرور یابد شود معطر
نه عندلیب غزل خوان نه شاخ گل خندان درین بهار کسی را دل و دماغ کجاست؟
ما رنگ شوخ و بوی پریشیده نیستیم مائیم آنچه می رود اندر دل و دماغ
عشقش برون نمی رودم از دل و دماغ گویی که تخم مهر خود اندر جهان بکاشت
آن را که دل و دماغ شوریده شود بینایی دیده پرده دیده شود
از ناتوانی جگر و معده باک نیست غالب دل و دماغ تو بسیار نازکست
دل و دماغ من از کشور عدم به وجود یکی به بوی گل آمد، یکی به بوی شراب