معنی کلمه دغلی در لغت نامه دهخدا
ازچنان شاه و سروری چو علی
گر کسی سر کشد زهی دغلی.جامی ( از آنندراج ).اختیان ، خانة، خَون ، خیانة، مَخانة؛ دغلی و ناراستی کردن با کسی. فلح ؛ دغلی نمودن. ( از منتهی الارب ). || ( از ع ، ص ) خائن و غدار. ( ناظم الاطباء ).
دغلی. [ دُ غ ُ ] ( ص ) بچه حیوانی را گویند که فربه شده باشد و چاغ و خوش صورت ، و جست و خیز نماید. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || توأم ،و آن دو طفل اند که در یک شکم پدید آمده باشند. دوقلو، و هر چیز توأم مانند بادام و امثال آن. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). دوغلو. و رجوع به دوغلو شود.