دشمان
معنی کلمه دشمان در ویکی واژه
دشمن
جملاتی از کاربرد کلمه دشمان
زبان بگشاد بر دشمان دایه همی گفت ای پلید خوار مایه
اگرچه شاه شاهان جهانم درین شاهی به کام دشمانم
به شهر دوستانش نور بفزای به شهر دشمانش روی منمای
من آن سروم که هجران تو بَرکند به کام دشمانان از پای بفگند
دشمانند مرا خوی بد و آز و هوا از هوا خیزم بگریزم وز آزو خوم
مرا در خون آن بت باش یاور هلاک از دشمان او برآور
به خون ویسه گر جیحون برانم ز خون دشمان وز دیدگانم
به کام دشمان در صلت دوست چو زندان بود گفتی بر تنش پوست
اگر روزی کنم با دوستان بزم تو گویی می کنم با دشمان رزم
پیام دادم کز دشمان دولت او شدست بخت نفور و همی کنند نفیر