معنی کلمه دستاس در لغت نامه دهخدا
به دست همت تو آسمان هست
چو دست آسی به دست آسیائی.سوزنی.در دست آس حوداث چون دانه آس گردد. ( سندبادنامه ص 150 ). بر بالای طارم دست آسی به حرکات مختلف میگردانید. ( سندبادنامه ص 96 ).
کعبه هم قطب است و گردون راست چون دستاس زال
صورت دستاس را بر قطب دوران آمده.خاقانی.دست آس فلک شکست خردش
چون خرد شکست بازبردش.نظامی.پای تا سر از پی روزی دهانی و شکم
تا تو چون دستاس سرگردان مشتی گندمی.داراب بیگ جویا ( از آنندراج ).رائد؛ دسته دستاس. ( منتهی الارب ). چوبک دستاس که بدان بگردانند. ( دهار ). مجشة؛ دستاس دلیده . ( دهار ).
- دستاس کردن ؛ خرد کردن. نرم کردن. آسیا کردن. ساییدن و سحق کردن. ( ناظم الاطباء ) : آدم را فرمود... این را بکار تا بروید و دستاس کن تا آرد شود. ( قصص الانبیاء ص 21 ).
که می خواهد لب نانی ز چرخ از تنگدستیها
که غیرت می کند دستاس امروز استخوانم را.بدیعالزمان نصیرآبادی ( از آنندراج ).|| هاون بزرگ. ( ناظم الاطباء ).