دست خم
معنی کلمه دست خم در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه دست خم
سپر خورد گشت و بشد دست خم ولیکن فرو شد به دریای غم
روان شد باد جام لاله بر دست خمار نرگس بیمار بشکست
سرمه را دست خموشی بر دهان من نبود راه حرفی پیش آن چشم سخندان داشتم
چیست آنگوهرکه ارکان دست خمّار آورد گوهری کان گوهر مردم پدیدار آورد
گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران
ظلم کردست آنکه اندر جعدش آوردست خم جور کردست آنکه اندر زلفش افکندست تاب
بربسته است کثرت خمیازه راه حرف دست خمار باده، دهانم گرفته است
ننوشم تا قدح بر من دری از غیب نگشاید کلید روزنم در دست خمارست پنداری
قدح به دست خمستان شوق کیست بهار که گل به چهره ساغر کشیده میماند
یاد او خورده است خاقانی از آن بوسه گاهش دست خمار آمده است