معنی کلمه دریغا در لغت نامه دهخدا
دریغا نگارا مها خسروا
نبرده سوارا گزیده گوا.فردوسی.دریغا سوارا گوا مهترا
که بختش جدا کرد تاج از سرا.فردوسی.دریغا تهی از تو ایران زمین
همه زار و بیمار و اندوهگین.فردوسی.دریغا که بدخواه دلشاد گشت
دریغا که رنجم همه باد گشت.فردوسی.دریغا فرود سیاوش دریغ
که با زور دل بود و با گرز و تیغ.فردوسی.دریغا که شادان شود دشمنم
برآید همه کام دل بر تنم.فردوسی.دریغا دل و زور و این یال من
همان زخم شمشیر و کوپال من.فردوسی.دریغا برادر دریغا پسر
چه آمد مرا از زمانه بسر.فردوسی.دریغا که رنجم نیامد بسر
ندیدم در این هیچ روی پدر.فردوسی.بگفتا دریغا چنان ژنده پیل
که بودی خروشان چو دریای نیل.فردوسی.بسوزد دلم بر جوانی تو
دریغا بر پهلوانی تو.فردوسی.دریغا که پند جهانگیر زال
نپذرفتم و آمدم بدسگال.فردوسی.دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173 ). دریغا لشکری بدین بزرگی و ساختگی بباد شد از مخالفت پیش روان. ( تاریخ بیهقی ص 494 ). دریغا چنین مردی بدین فضل کاشکی وی را اصلی بود. ( تاریخ بیهقی ص 415 ). من که بونصرم گفتم دریغا که من امروزاین سخن می شنوم. ( تاریخ بیهقی ص 326 ). همه نسختها من داشتم و بقصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا. ( تاریخ بیهقی ص 297 ).
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی.؟ ( از تاریخ بیهقی ص 384 ).