درودگری. [ دُ گ َ ] ( حامص مرکب ) شغل درودگر. حرفه درودگر. نجاری و شغل چوب تراشی. ( ناظم الاطباء ). نجارة. ( منتهی الارب ) ( دهار ): هوشنگ... دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. ( نوروزنامه ). درودگری کار بوزینه نیست. ( کلیله و دمنه ). سین چون دندانهای اره درودگری باید. ( از راحة الصدور، در تعلیم خط ). - امثال : از بوزینه درودگری نیاید. ( امثال و حکم ).
معنی کلمه درودگری در فرهنگ معین
( ~. ) (حامص . ) نجاری .
معنی کلمه درودگری در فرهنگ عمید
پیشۀ درودگر، نجاری.
معنی کلمه درودگری در فرهنگ فارسی
۱ - عمل درودگر . ۲ - ( اسم ) شغل درودگر . حرفه درودگر نجاری و شغل چوب تراشی نجاره
معنی کلمه درودگری در ویکی واژه
نجا
جملاتی از کاربرد کلمه درودگری
بشهر سرندیب درودگری زنی داشت
دسته تیشه در . . . س زن تو با همه آلت درودگری
پس بگوییم که چو صنع مردم به صنع صانع عالم نزدیک است، از دو بیرون نیست : یا مردم از صانع عالم اثر است، یا جزو است. و اثر از موثر چنان باشد که دبیری از دبیر و درودگری از دوردگر که ظهور او که از اثر است جز اندر اثر پذیر نباشد- چنانکه دبیری بر کاغذ باشد و درودگری بر چوب- وز اثر فعل نیاید و فعل از مردم ظاهر است. پس درست شد که مردم از صانع عالم اثر نیست. و چو اثر نیست، از او جزو است. و روا نیست که مردم از خدای تعالی که مبدع حق است و با او- عزت قدرته- مر هیچ چیز را اندر صنع او که آن ابداع است مشارکت نیست، جزو باشد. بل (که) واجب است به حکم این مشارکت (که مردم را با صانع عالم جسم است اندر صنع، که مردم از نفس کلی که صانع این عالم است، جزو باشد.)
و بیش از این روا نیست عامی را که از این گوید و بحث کند. که این بر قدر قوت وی نیست. که در درودگری کار بوزینه نیست. و هر دانشمند که رنج در فقه و حدیث و تفسیر برده است در این معنی هم عامی است و این نه کار وی است، بلکه آن که رنج در کلام برده است هم در حقیقت این عامی است، چه متکلم شحنه و بدرقه عامی است، تا آنجا که عامی اعتقاد کرده است وی به حدیث بر وی نگاه دارد و شر مبتدع از وی دفع می کند و راه آن در جدل بداند، اما معرفت خود گویی دیگر است و اهل آن گروهی دیگرند و چنین سخن نه در خور این کتاب است. آن اولیتر که بدین اقتصار کنیم.
بعد از آن او باز به طبیب خود نماید و ازو فتوی میستاند. همچنن مزاجی هست آدم را از روی معنی چون آن ضعیف شود حواس باطنه او هرچ بیند و هرچ گوید همه برخلاف باشد پس اولیا طبیبانند او را مدد کنند تا مزاجش مستقیم گردد و دل و دینش قوّت گیرد که اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَاهِیَ. آدمی عظیم چیزست در وی همه چیز مکتوب است حجب و ظلمات نمیگذارد که او آن علم را در خود بخواند حجب و ظلمات این مشغولیهای گوناگون است و تدبیرهای گوناگون دنیا و آرزوهای گوناگون. با این همه که در ظلمات است و محجوب پردههاست هم چیزی میخواند و ازان واقف است بنگر که چون این ظلمات وحجب برخیزد چه سان واقف گردد و از خود چه علمها پیدا کند؟. آخر این حرفتها از درزییی و بنّایی و درودگری و زرگری و علم و نجوم و طب و غیره و انواع حِرَف الی مالاُ یعدولایحصی از اندرون آدمی پیدا شده است از سنگ و کلوخ پیدا نشد آنکه میگویند «زاغی آدمی را تعلیم کرد که مرده در گور کند» آن هم از عکس آدمی بود که بر مرغ زد تقاضای آدمی او را بر آن داشت آخر حیوان جزو آدمی است جزو کل را چون آموزد؟ چنانکه آدمی خواهد که به دست چپ نویسد قلم به دست گیرد اگرچه دل قوی است اما دست در نبشتن میلرزد اما دست به امر دل مینویسد. چون امیر میآید مولانا سخن های عظیم میفرماید که سخن منقطع نیست از آنک اهل سخن است دایما سخن به وی میرسد و سخن به وی متصل است. در زمستان اگر درختها برگ و بر ندهد تا نپندارند که در کار نیستند، ایشان دایما بر کارند. زمستان هنگام دخل است تابستان هنگام خرج. خرج را همه بینند دخل را نبینند چنانکه شخصی مهمانی کند و خرجها کند این را همه بینند اما آن دخل را که اندک اندک جمع کرده بود برای مهمانی، نبینند و ندانند و اصل دخل است که خرج از دخل میآید. ما را با آن کس که اتّصال باشد دمبهدم با وی در سخنیم (و یگانه و متصلیم). در خموشی و غیبت و حضور بلکه در جنگ هم به همیم و آمیختهایم اگرچه مشت بر هم دگر میزنیم با وی در سخنیم و یگانه و متصلیم آن را مشت مبین؛ در آن مشت مویز باشد! باور نمیکنی؟ باز کن تا ببینی چه جای مویز چه جای دُرهای عزیز. آخر دیگران رقایق و دقایق و معارف میگویند از نظم و نثر اینک میل امیر این طرف است و با ماست از روی معارف و دقایق و موعظه نیست چون در همه جایها ازین جنس هست و کم نیست. پس این که مرا دوست میدارد و میل میکند این غیر آنهاست او چیز دیگر میبیند و ورای آنکه از دیگران دیده است روشنایی دیگر مییابد.