درهمه

معنی کلمه درهمه در لغت نامه دهخدا

( درهمة ) درهمة. [ دَ هََ م َ ] ( ع مص ) دارای درهم بسیار شدن شخص ، و فعل آن مجهول بکار رود.( از اقرب الموارد ). || گردیدن برگ «خبازی » مانند درهم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه درهمه در فرهنگ فارسی

دارای درهم بسیار شدن و فعل آن مجهول بکار رود .یا گردیدن برگ خبازی مانند درهم .

جملاتی از کاربرد کلمه درهمه

توئی درهمه جا به هر کس عیان ولی لایرائی ولی لامکان
وصل بیتاب پیام است چه سازم یا رب پیش خود درهمه‌جا نامه برت می‌گردم
تونطقی درهمه گویا شدستی درون اندر همه جویا شدستی
به جز از شست توام درهمه عمر ناوک دیده ی خونبار مباد
تو درهمه عالم و عالم همه در تست محمود بود ممکن و ذات تو بلا حد
درهمه چیز از او نیابت کرد دعوتش را بجان اجابت کرد
صرف و نحو کُتب عمر شد و مفتاحی که گشاید دل از او درهمه ابواب کجاست
دربر او لعبتی که درهمه گیتی هیچ بری دیده نیست جز بر خاتون
ندیده چشم کسی ای نگار روی تو را چه شد که درهمه عالم به حسن مشهوری
تقوی درهمه چیز نگاه باید داشت، و در دو چیز بیشتر که این دو چیز اصل تقوی است: یکی لقمهٔ حلال خوردن، و دیگر جامهٔ نمازی داشت؛ و درین هر دو طریقت است و هم شریعت.
ازدواج در میان لر،طوایف ایل بختیاری و بویراحمدی به شکل‌های مختلفی وجود داشته‌است. در بین بختیاری‌ها پدر برای فرزندان خود همسر انتخاب می‌کرد، پسر همیشه گفتهٔ پدر را اطاعت می‌کرد و دختر با کسی ازدواج می‌کرد که پدر می‌پسندید و ازدواج او بدون توافق پدر امکان نداشت. گرچه پسران در بیشتر موارد و دختران درهمهٔ موارد، نقشی در انتخاب همسر نداشتند ولی به دلیل نفوذ و تسلط آداب و رسوم بر رفتارهای آنان، به ندرت طلاق یا جدایی اتفاق می‌افتاد. البته در حال حاضر این رسومات کم شده است.