درطلب

معنی کلمه درطلب در لغت نامه دهخدا

درطلب. [ دُطَ ل َ ] ( نف مرکب ) طالب در. جویای دُر :
چون درطلب از برای فرزند
می بود چو کان لعل در بند.نظامی.از درطلبان آن خزانه
دلاله هزار در میانه.نظامی.

معنی کلمه درطلب در فرهنگ فارسی

طالب در جویای در

جملاتی از کاربرد کلمه درطلب

غم مخوری که هر کجا که تویی خدای توست درطلب خدا ترا بنده بگو چه زحمت است
خورشید نمی سوخت نفس درطلب صبح می بود گر سینه بی کینه دیگر
بازآمدیم به معنی حدیث مصطفوی و تحقیق و بیان وسر و مغز جان آن، خنک او را که مغزی دارد و جانی دارد،آن مغز باید تا مغز را دریابد و جانی باید که از جان لذتی گیرد ای جان عزیز من! ای طالب من! چندانکه تو درطلب از یک پوست بیرون می آیی عروس معنی از یک پوست بیرون می آید و چون تو از دوم پوست بیرون می آیی او از دوم پوست بیرون می آید، میگوید که:
یاری از آن درطلب، که هرکه بیفتاد از در او یافت زورمندی و یاری
درطلب چون ریشه نتوان شد حریف منع من پیش راهم ‌کوه اگر باشد به مژگان می کنم
ببین که گشت مشار الیه بالاصبع قلم چودرطلب علم،جسم لاغرکرد
ای قوم بی‌حیا چه شد آن شوق و اشتیاق آن جد و هد درطلب حضرت حسین
آفتابی که منم ذره او، درطلبش کعبه سرگشته تر از سنگ فلاخن باشد
شیخ الاسلام گفت: کی دریافت صدمتست و فنا و همه خواری و لذت درطلب است و انشد:
آنک درطلب می‌‌آویزد، از قبضه می‌گریزد