درشکن

معنی کلمه درشکن در لغت نامه دهخدا

درشکن. [ دُ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) درشکننده. شکننده در و گوهر. خرد کننده در. مفتت مروارید :
کی شدی این سنگ مفرح گزای
گر نشدی درشکن و لعل سای.نظامی.

معنی کلمه درشکن در فرهنگ فارسی

درشکننده شکننده در و گوهر خرد کننده در

جملاتی از کاربرد کلمه درشکن

خیز ببند آن در اما چه سود قارع در گشت دو صد درشکن
در میخانه ببستند، بده جامی چند تا به هم درشکنم این در و این دربان را
از الف و از نقط درشکن این یک ورق صدر نداند گرفت، جز الف یک تنه
گاهی ز فغان نعره کند راه هوا گم گه نعره به لب درشکند پای فغان را
درگه میران غز درشکنی نیم روز چون در افراسیاب نیم شبان روستم
صبح امید درشکن آستین توست گر زان که دامن شب تاری گرفته ای
از فیلم‌ها یا مجموعه‌های تلویزیونی که وی در آن‌ها نقش داشته‌است، می‌توان به ویکتوریا و آلبرت، گوتیک آمریکایی، آرواره‌ها ۳، چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار می‌دهد و تندرشکن اشاره نمود.
ای صبا درشکن زلف بگو با دل ما که خط سر زده بر قتل تو فرمان آورد
ای مطلع خورشید زه پیرهنت شب، درشکن طره ی عنبر شکنت
زان پیش که در زلف تجلّی شکن افتد دلها همه را درشکن موی تو دیدیم
بسر تخت خلافت بنشاند بوبکر پهلوی فاطمه را از لگد و درشکند