درشم
معنی کلمه درشم در ویکی واژه
← درشمیدن
.
فیزیک: کنشی که عبارت است از گرفتهشدن انرژیی یا مادهای در مادهای دیگر بدون رویدادن بازتاب یا گسیل.
جملاتی از کاربرد کلمه درشم
درشمایل و قد تو لطف خداست هست لطف خدا به تو همراه
دانم بزرگی گنه خویش را، ولی نسبت به عفو شاه جهان نیست درشمار
سال عمرت باد چندان کز محاسب درشمار نه طریق ضبط نه تقدیر پایان یافتست
نگردم از هوسش گر ببارد از سر خشم به سوی جان و دلم درشمار هر مو سنگ
ناید شر و مکر درشمارم نه دوغ دروغ در تغارم
مکن ای خواجه درشمار غلط تا نگردی به هر چهار غلط
درشمار نقطه سهوست در دیوان حشر خون گستاخی که داغ دامن قاتل شود
نقل است که یک روز به جمعی از اهل علم بگذشت و گفت: اگر سه چیزدرشماست و اگر نه دوزخ را واجب است. گفتند: آن سه چیز چیست؟
خسروا زاندم که ماندم از رکاب شاه دور درشمر ناید ستمهایی که با من چرخ کرد
بده انگشت اگر چراغ کنم خود یکی درشمار می گیرد