درستکاری

معنی کلمه درستکاری در لغت نامه دهخدا

درستکاری. [ دُ رُ ری ]( حامص مرکب ) درستکار بودن. عمل درستکار. درست کرداری. حکمت. ( السامی ). || امانت :
جامه و زر نهاد حالی پیش
کرد روشن درستکاری خویش.نظامی.

معنی کلمه درستکاری در فرهنگ فارسی

عمل درستکار درست کرداری .

جملاتی از کاربرد کلمه درستکاری

اخلاقیات می‌تواند فردی باشد، در این حالت شامل یک باید شخصی است، شخص خود تصمیم گیرنده و وضع‌کننده قانونی است که او را به انجام یا عدم انجام فعلی ملزم می‌کند. در این حالت هدف اخلاقیات و درستکاری، پیشبرد و بهبود وضعیت زندگی در جامعه است.
اخلاقیات و درستکاری هر کدام زمینه‌های مشخص خود را دارند، از هم جدا هستند ولی در عین حال نقاط تماسی با یکدیگر دارند، نه می‌توان در مورد جدایی آن‌ها صحبت کرد، و نه می‌توان آن‌ها را ممزوج دانست.
همیشه از او سؤال می‌کردند که آیا مسلمان است یا خیر. در چنین مواردی آنه‌ماری شیمل ترجیح می‌داد که جواب طفره‌آمیز بگوید. مثلاً می‌گوید کسانی که مطمئن نیستند که آنها آیا مسلمان درستکار هستند یا خیر واقعا می‌توانند مسلمانان درستکاری باشند.