درباره
معنی کلمه درباره در فرهنگ فارسی
معنی کلمه درباره در دانشنامه عمومی
معنی کلمه درباره در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه درباره
چون در نماز باشی دل خود با خدای دار. هرگاه به خوان و خورش دست یازی گلوی خود را پاس اندیش زی. چون با مردم در میان باشی پاس زبان دار. هرگاه در خانه بیگانه شوی فراپوش دیده خود را. زنده جاوید و مرگ بی زنهار را از یاد مبر. نیکی خویشتن را به مردم و بدی مردم را درباره خود فراموش ساز.
من نه آنم که ز سودای تو دل بردارم عقل افسون چه دمد بیهده درباره من
ای شمهای از لطف تو درباره نحل وی آیتی از صنع تو در شان عسل
تا انشاء الله تعالی حسن ظن سرکارش را درباره من کاستی نزاید و پرده این عام خام عاجز ناتمام نیز که چیزی نداند و کسش به پشیزی نستاند پاره نگردد از قول منش عرض نیازی ارادت انباز بر سرای و این فرد دارای سخن استاد کهن خواجه اعلی الله مقامه را گوش گزار سرکارش کن:
این تغافل های پی در پی چه بود کز شما درباره ی ما رخ نمود
از کج مداری فلک این فتنه راست شد درباره ی حسین، آنچه خواست شد
سرکار قدرت از تندرستی و فر گوهر و به افتاد کارت رهی را آگهی داد و اختر ناساز روی در فرهی و روز ناکامی سر در کوتهی آورد، فزود مهر و پاس پیمان که درباره من نیز از تو روشن و آشکارا دیده و شنیده بود، هم بر سر انجمن به شیواتر سخن باز راند، و در جرگ همگنانم بدین مژده رامش خیز دل خوش و سرافراز داشت. مصرع: گفتم که این نخست خداوندی تو نیست. همواره زیان آورده ایم و سود برده و تن فرسوده ایم و جان پرورده، و همچنین باز نمود که با سه گرانمایه جفت که ترا انباز خورد و خفتند و دمساز شنید و گفت، تازه نگاری خواسته و بستر به شکفته بهاری آراسته. دیدارش خجسته و خرم باد و پیوندش همایون سوری بی ماتم. اگر خدای نخواسته ماه نو پیمان و یار تازه پیوند از آن خوی ناساز و سرشت زنانه که بیشتر زنان راست و به خواست خدا او را بخشی از آن نیست، رشک آمیز و بهانه انگیز باشد، دیگر بستگان را که از خود رستگانند و با تو پیوستگان بهر چوب رانی و بهر نام خوانی فرمان تر است.
یا فراقم بکشد یا به وصالت برسیم تا چه اندیشه کند رای تو درباره ی ما
شکر الطاف تو ای دوست نمییارم گفت چه نکردست بگو لطف تو دربارهٔ ما
اقصای بر و بحر به تأیید عدل او آمد به تیغ حادثه دربارهٔ امان