داخل

معنی کلمه داخل در لغت نامه دهخدا

داخل. [ خ ُ ] ( اِ ) درگاه پادشاهان را گویند. ( برهان ). داخول. ( برهان ). درگاه و دالان و صفه که بر در سلاطین برای نشستن مردم از چوب و سنگ سازند. ( غیاث ). و صاحب غیاث اللغات از سراج اللغات و شرح قران السعدین نقل کند که داخل به معنی سراپرده بارعام و آن احاطه ای باشد که در پیش سراپرده خاص پادشاه بکشند و بر در آن علم استاده کننده تا در اوکسی سوار گذشتن نتواند بسبب بزرگی علم :
نرگس از پهلوی سنبل سوی ما چشمک زن است
تا بدان چشمک اسیر طره سنبل شویم
شاه تا داخل بساط آراست اندر مدح او
چون علم گشتیم باری سوی آن داخل شویم.امیرخسرو.نوک رمحش چرخ اطلس را دریده بارها
بر سر اعلام داخل بسته اطلس پارها.امیرخسرو.|| علامتی که بر اطراف زراعت سازند بجهت منع وحوش و طیور. ( غیاث ). داخول.( برهان ).
داخل. [ خ ِ ] ( ع ص ) درآینده. که درآید. که بدرون در شود. اندرون درآینده. درشونده. ج ، داخلون. ( مهذب الاسماء ). || درآمده. وارد. درشده. نفوذ کرده. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) درون. اندرون. تو. باطن ، مقابل برون و خارج :
سرزده داخل مشو میکده حمام نیست.
- داخل اذن ؛ صماخ.
- داخل البلد ؛ اندرون شهر. ( مهذب الاسماء ).
- داخل الحُب ؛ صفای درون خم. ( منتهی الارب ).
- داخل السّر ؛ محرم و معتمد و همراز و دمساز. ( ناظم الاطباء ).
- داخل النسب ؛ مقابل خارج النسب ، دخیل. رجوع به دخیل و خارج النسب شود.
- داخل جمع و خرج نیست ؛ کنایه از آن است که اعتباری ندارد و در شمار عزیزان نیست :
مدعی بی حساب میگوید
داخل هیچ جمع و خرجی نیست.تأثیر ( ازآنندراج ).و نیز رجوع به مجموعه مترادفات ص 69 شود.
- داخل لیل و نهار ؛ سری میان سرها. با اعتبار.
|| درونی. || نزد علماء رمل شکلی است از اشکال رمل و شرح آن ضمن معنی لفظ شکل بیان شود ان شأاﷲ تعالی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || به اعتبار کونه جزء یسمی رکناً و به اعتبار بحیث ینتهی الیه التحلیل یسمی اسطقساً و به اعتبار کونه قابلا للصورة المعینة یسمی مادةو هیولی و به اعتبارالمرکب مأخوذاً منه یسمی اصلا وبه اعتبار کونه محلا للصورة المعینة بالفعل یسمی موضوعاً. ( تعریفات ).
داخل. [ خ ِ ] ( اِخ ) لقب زهیربن حرام شاعر هذلی. ( منتهی الارب ).
داخل. [ خ ِ ] ( اِخ ) عبدالرحمان بن معاویةبن هشام الداخل ، از ملوک اموی اندلس. رجوع به عبدالرحمن... و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 302 شود.

معنی کلمه داخل در فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) در آینده ، درون آینده . ج . دواخل . ۲ - (اِ. ) درون ، تو.

معنی کلمه داخل در فرهنگ عمید

۱. ورودکننده، درآینده، به درون آینده.
۲. (اسم ) [مقابلِ خارج] درون، اندرون.
۱. =داحول
۲. درگاه پادشاهان.
۳. جایی که در جلو سراپردۀ خاص پادشاه ترتیب دهند که از آنجا کسی بی اجازه عبور نکند.

معنی کلمه داخل در فرهنگ فارسی

در آینده، ورودکننده، بدرون آینده، اندرون
۱ - ( اسم ) در آینده درون آینده مقابل خارج جمع داخلین . ۲ - درون اندرون
طبرش داخل تفرش

معنی کلمه داخل در ویکی واژه

dentro
در آینده، درون آینده.
دواخل.
درون، تو.

جملاتی از کاربرد کلمه داخل

داخل آثار علامات تست تا به ابد آنچه بدست بقاست
با‌د بهر آن بجزو عمر تو داخل هرچه به هم‌کردهٔ شهور و سنین است
در آن داخل تمام ممکناتند ز حق مستدعی رزق و حیاتند
کعبه را داخل شود بی‌رنج راه مشکلی بر خویشتن آسان کند
«ربیع بن خثیم» کاغذی در نزد خود می گذاشت و هر چه می گفت می نوشت و چون شب داخل می شد حساب خود را می رسید و می گفت: آه، آه «نجی الصامتون و بقینا» یعنی «خاموشان نجات یافتند و ما باقی ماندیم» و بعضی از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم سنگریزه به دهان خود می گذاردند، تا بی اختیار سخن نگویند چون اراده تکلم به سخنی که از برای خدا بود می کردند آن را از دهان خود بیرون می آوردند و بسیاری از اصحاب آن جناب چون نفس می کشیدند نفس کشیدن ایشان چون نفس کشیدن غریق بود و سخن گفتن ایشان شبیه به سخن گفتن مریض بود این است و جز این نیست که سبب هلاکت خلق، و نجات ایشان، تکلم و خاموشی است پس خوشا به حال کسی که عیب کلام را بشناسد و فواید خاموشی را بداند به درستی که خاموشی از اخلاق انبیاء، و شعار اصفیا است از آن حضرت مروی است که «خاموشی، دری است از درهای حکمت پس هر که دهان خود را بست، در حکمت بر او گشوده می شود».
چو هر سه با هم اندر داخل هم حقیقت در یکی هم واصل هم
ضرب لحیان با نقی کن پس ببین نصرة الداخل برون آمد یقین
ضرب کن لحیان و کوسج تا یکی قبض داخل از برون کن بی شکی