دا

دا

معنی کلمه دا در لغت نامه دهخدا

دا. ( اِ ) مخفف دایه ، داه. || ( در تداول مردم بختیاری ) مادر. ام. والده.
دا. ( اِ ) مخفف داو :
از نرد سه تا پای فراتر ننهادیم
هم خصل بهفده شد و هم دا بسر آمد.سوزنی.( چنین است در تذکره تقی الدین و دو نسخه خطی کهن دیوان سوزنی ) ولی طبیعی تر آن است که اصل : «... هم داوسر آمد» باشد.
دا. ( ریشه فعل ) در فرس هخامنشی و اوستا ریشه ای است به معنی دادن و آفریدن و ساختن و بخشیدن و آن در «دادن » فارسی آمده است. ( از فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 57 و 71 و 74 ).
دا. ( اِ ) رده دیوار. ( غیاث ). پایه و اساس بنا. داو. دای. پی. بنیاد. اصل بنا :
پی دیوار ایمان بود کارش
از آن شد چاردا از چاریارش.جامی ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 405 ).رجوع به داو و دای شود.

معنی کلمه دا در فرهنگ عمید

بیماری، مرض، علت.

معنی کلمه دا در فرهنگ فارسی

رده دیوار

معنی کلمه دا در دانشنامه عمومی

دا (اوری). دا شهری در شهرستان کودوگو در استان باله در بورکینافاسوی جنوبی است و جمعیت آن ۱۸۲۵ نفر است.

معنی کلمه دا در ویکی واژه

مادر، مامان.
دا. (ریشه ٔ فعل ) در فرس هخامنشی و اوستا ریشه ای است به معنی دادن و آفریدن و ساختن و بخشیدن و آن در «دادن » فارسی آمده است . (از فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 57 و 71 و 74).

جملاتی از کاربرد کلمه دا

مروت نباشد بر افتاده زور برد مرغ دون دانه از پیش مور
نقش پا هر گامت آغوش دگر وامی‌کند ای طلب شرمی‌ که دارد چشم منزل انتظار
هم بدو عاید شود افعال او چون پس و پیش عدالت ننگرد
ساقی باقیت سقایت نمود روی دلت سوی هدایت نمود
لِلْکافِرینَ ناگرویدگان را لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (۲).
قرانی را که با این داد باشد چو فال از باد باشد، باد باشد
لایق هر مزاج دارو ساخت چونکه اسباب رنج را بشناخت
پرده بردار، تا سر اندازیم به سر کوی تو، ز شیدایی
به روی سبزه های تر که قطره می چکد، گویی که بر سطح زمرد دانه های نار می بارد
مردمی نام بری ، در فکر آید صفتت دایره یاد کنی ، در فکر آید پرگار