خیراندیش

معنی کلمه خیراندیش در لغت نامه دهخدا

خیراندیش. [ خ َ / خ ِ اَ ] ( نف مرکب ) طالب و راغب خوبی و نیکی برای مردمان. خیرخواه. ( ناظم الاطباء ). مقابل شراندیش. ( یادداشت مؤلف ) :
رهی جوان و سوار و توانگر از ره دور
بر تو آمد امیدوار و خیراندیش
روا مدار که از خدمت تو برگردد
فقیر و خائب و پیر و پیاده و درویش.رودکی.گفت اگر خیر هست خیراندیش
تو شری جز شرت نیاید پیش.نظامی.با پدر زن نمود قصه خویش
کای مصالح شناس خیراندیش.سعدی ( هزلیات ).

معنی کلمه خیراندیش در فرهنگ عمید

ویژگی کسی که به خیر و خوبی دیگران می اندیشد.

معنی کلمه خیراندیش در فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه در اندیش. نیکی دیگران باشد طاب خوبی خیر خواه .

جملاتی از کاربرد کلمه خیراندیش

درین محفل برای دیگران چون شمع می سوزم به کار خود نیاید هرکه خیراندیش می گردد
ای ماهوشان، فقیر، درویش شماست درویش شما و خیراندیش شماست
تو خیراندیش خلقی ، پس چنین باید دعای تو که یارب آنچه بهر خلق اندیشی همان بینی
هرچه باید ز نکوکاری و خیراندیشی دارد و از همه صد مرتبه بهتر دارد
اگر گناه کند نیک مرد خیراندیش مترس، گو، زعقوبت، که عذرخواهش هست
پناه اهل هنر پیشوای روی زمین توراست چرخ نکوخواه و بخت خیراندیش
غیر، تا همراه و خیراندیش تست صد ره ار بیگانه باشد، خویش تست
افتقار و عجز و درویشی خوشست نیکخواهی خیراندیشی خوشست
باید نگریست تیغ همچون نیشش تا اجر دهم ز طبع خیراندیشش
مری بویس نوشته‌است: «هر توجیه نظری‌ای که در میان بوده باشد، هخامنشیان به‌طور کلی نسبت به دین‌های از پیش موجود در بین مردم تحت فرمان خویش، گونه‌ای خیراندیشی سازنده نشان می‌داده‌اند. چه بسا روحانیان زرتشتی توانسته بودند خدایان نیکوکاری را که غیر ایرانیان می‌پرستیده‌اند را نیز تجسمی از اهورامزدا به‌شمار آورند.»
ناصحم گو ندهد پند که سودی نکند دل دیوانه کجا وسخن خیراندیش