خونگرمی

معنی کلمه خونگرمی در لغت نامه دهخدا

خون گرمی. [ گ َ ] ( حامص مرکب ) مهربانی. رأفت. عطوفت. مهرورزی. ( یادداشت مؤلف ). جنبش روح از روی مودت و مهربانی. ( ناظم الاطباء ). || تپاک. جوشش. الفت. ( آنندراج ). زود انس گیری با همه کس. زود جوشی با همه :
کباب تر به اخگر آنچنان هرگز نمی چسبد
که می چسبد ز خون گرمی به دلها لعل خونخوارت.صائب ( از آنندراج ).

معنی کلمه خونگرمی در فرهنگ فارسی

حالت و وضع خون گرم مهربانی مودت .

معنی کلمه خونگرمی در دانشنامه آزاد فارسی

خون گرمی (homeothermy)
حفظ درجه حرارت ثابت بدن در جانوران درون گرم (خون گرم ها). این عمل با استفاده از فرآیندهای شیمیایی برای جبران حرارت ازدست رفته یا ایجاد گرما در زمانی رخ می دهد که درجه حرارت خارجی تغییر می کند. چنین فرآیندهایی مشتمل اند بر تولید حرارت با تجزیه غذا و انقباض ماهیچه ها، و ازدست دادن حرارت با عرق کردن، نفس نفس زدن، و راه های دیگری جز آن. پستانداران و پرندگان خون گرم اند، درحالی که بی مهرگان، ماهیها، دوزیستان، و خزندگان خون سرد یا برون گرماند. درون گرم ها معمولاً لایه ای از مواد عایق ازجمله مو، پر یا چربی (← چربی_پستانداران_دریایی) برای نگهداری حرارت دارند. سوخت وساز آن ها به شدت تحت تأثیر خون گرمی و برای قادرساختن آن ها در حفظ فعالیت طی شرایط متغیر آب وهوایی است. نیز ← تنظیم_دما

جملاتی از کاربرد کلمه خونگرمی

خونگرمی زمانه ز من دست برنداشت از رنگ و بو چو برگ گلم تا جدا نکرد
با مرهم افسرده کافور نجوشد داغی که به خونگرمی ناسور برآمد
برادر خواند طغرا اهل عالم را ز خونگرمی چو یوسف عاقبت آزارها دید از برادرها
چشم خونگرمی ز هر افسرده خونی داشتن نبض آتش ز آستین موج پیدا کردن است
آن شوخ، انیس بوالهوس شد خونگرمی شعله، صرف خس شد
وطن از یاد به خونگرمی غربت نرود آب در لعل گران قیمت ازان می لرزد
رخ چون آفتاب ساقیان خونگرمیی دارد که از میخانه کس دامان تر بیرون نمی آرد
به بسملگاه شوق کینه پردازان من آن صیدم که از خونگرمی من دامن قصاب می سوزد
ز گل توقع خونگرمیم ز ساده دلی است که خار خشک به دامان من نمی چسبد
از لباس مشکفام کعبه خونگرمی ندید هر که زخمی چند از خار مغیلان برنداشت