معنی کلمه خون کردن در لغت نامه دهخدا
شحنه بودمست که آن خون کند
عربده با پیرزنی چون کند.نظامی.پادشاهان خون کنند از مصلحت
لیک رحمتشان فزون است از عنت.مولوی.نه غضب غالب بود مانند دیو
بی ضرورت خون کند از بهر ریو.مولوی.شاه آن خون از پی شهوت نکرد
تو رها کن بدگمانی و نبرد.مولوی.- امثال :
پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند.
- خون نکردن ؛ جنایت نکردن. مرتکب جنایتی نشدن. بجنایتی دست نیالودن تا مستوجب مکافاتی شود.
|| بناحق خون ریختن. ( ناظم الاطباء ). || قربان کردن. تضحیة. ( یادداشت بخط مؤلف ).