خوشخو

معنی کلمه خوشخو در لغت نامه دهخدا

خوشخو. [ خوَش ْ / خُش ْ] ( ص مرکب ) خوش خلق. خلیق. خَلِق ؛ خوش اخلاق. متواضع. ملایم. با لطافت در خلق. خوشخوی : و مردمانیند بمردم نزدیک و خوشخو و آمیزنده. ( حدود العالم ).
خوشخو دارم نگار بدخو چه کنم
چون هست هنر نگه به آهو چه کنم.عنصری.پیشه زرگر به آهنگر نشد
خوی این خوشخو بدان منکر نشد.مولوی.هر کرا بینی شکایت میکند
کان فلانکس راست طبع و خوی بد
زانکه خوشخو آن بود کو در خمول
باشد از بدخوی و بدطبعان حمول.مولوی.دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوشخو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان.سعدی ( طیبات ).خوشخو خویش بیگانگان باشد و بدخو بیگانه خویشان. ( از اقوال منسوب به لقمان بنقل تاریخ گزیده ).

معنی کلمه خوشخو در فرهنگ عمید

= خوش اخلاق

معنی کلمه خوشخو در فرهنگ فارسی

(صفت ) کسی که دارای خلق پسندیده باشد خوش خلق مقابل بد خو .

جملاتی از کاربرد کلمه خوشخو

سیم نیکخویی به از هرچه هست که خوشخو بود بی گمان حق پرست
ای باد صبحدم که ز دم روح پروری خوشخو چو نوبهاری و خوشبو چو عنبری
زبانم که خوشخو‌تر از برگ گل بود کنون می‌گزد از درشتی دهان را
نیامد دلبر خوشخوی فایز به یک پهلو دو خنجر خوردم آخر
مستنصر خلیفه عباسی در بغداد بود که از سالهای ۱۲۲۶ تا ۱۲۴۲ فرمان راند. او پسر ابونصر محمد ظاهر و نواده ابوالعباس احمد ناصر بود. او شخصی مداراگر و خوشخو بود؛ اما خلافتش صرفاً نمادین بود و در عمل قدرتی نداشت. او مدرسه مستنصریه را در بغداد بر کرانه رود دجله در جانب شرقی ساخت.
ریشهٔ واژهٔ اران مشخص نیست. گروهی از مؤلفان آن را با افسانه‌هایی درآمیخته‌اند. موسی کاغان کاتواتسی مؤلف «تاریخ سرزمین الوانک» در سدهٔ ۱۰ م اران را مردی از نوادگان یافث فرزند نوح پیامبر دانسته که بر سرزمین آلوانک فرمانروایی می‌کرد. اران چون مردی ملایم و خوشخوی بود وی را آغو یا آلو می‌نامیدند که در زبان ارمنی به معنای خوش‌خُلق است. از این رو سرزمین زیر فرمان او آغوانک یا آلوانک نام گرفته است.
وفایی از پی گلزار می نالی عجب نبود که خوشخوان بلبل روی گل آن گلستان هستی
فتوت چیست؟ خوشخویی، فتوت چیست؟ حق جویی فتوت چیست؟ کم گویی فتوت چیست؟ عنبرسا
خشک شد از جوی چشم و دیده پر آب آب چند در غفلت کند آن نرگس خوشخواب خواب
زو چنان ترسد بلا چون مرد دانا از بلا زو چنان ترسد محن چون مرد خوشخوار از محن
حافظ خوشخوان من نقد کمال غیاث نقد کمال غیاث حافظ خوشخوان من
گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور