خودپرست. [ خوَدْ / خُدْ پ َ رَ ] ( نف مرکب ) متکبر. ( برهان قاطع ). دارای عُجب. کسی که فریفته شخص خود باشد. ( ناظم الاطباء ) : تا خودپرست بودم کارم نداشت سامان چون بی خودی است کارم سامان چرا ندارم ؟خاقانی.تو ستوری هم که نفْست غالب است حکم غالب را بود ای خودپرست.مولوی.جوانی تندخوی ترشروی تهی دست خودپرست. ( گلستان سعدی ). چرا حق نمی بینی ای خودپرست ؟سعدی ( بوستان ).پی ِ چون خودی خودپرستان روند بکوی خطرناک مستان روند.سعدی.مرا توبه فرمایی ای خودپرست ترا توبه زین گفتن اولی تر است.سعدی.
معنی کلمه خودپرست در فرهنگ معین
( ~. پَ رَ ) (ص فا. ) متکبر، خود - خواه .
معنی کلمه خودپرست در فرهنگ عمید
کسی که خود را بسیار دوست دارد و همه چیز را برای خود می خواهد، متکبر، خودخواه.
معنی کلمه خودپرست در ویکی واژه
متکبر، خود - خواه.
جملاتی از کاربرد کلمه خودپرست
غرور سرکشی افکنده است این خودپرستان را به آن پستی که پیش یا به چشم کس نمیآید
کرد، ای دوغ خورده ی بد مست خودپرستی تو را سپاس پرست
اینها همه ساز خودپرستی بوده است شرمی شرمی ز خودپرستی تا کی
آینه روزی که بگیری به دست خود شکن آن روز مشو خودپرست
دست بر هر خودپرستی میگشود تا پشیزی بر پشیزی میفزود
کو عشق که عُجب خودپرستی ببرد؟ کو نیستیای که ذوق هستی ببرد؟
خویش بینی چشم عقلت کور کرد خودپرستی از خدایت دور کرد
زدی سنگ بر شیشه ای خودپرست ز سنگ تو بنگر چه دلها شکست
جرج مِرِدیث (۱۹۰۹-۱۸۲۸) به خاطر رمانهایی با عناوین امتحان سخت ریچاد فیورد (۱۸۵۹) و خودپرست (۱۸۷۹) شهره گشت. «شهرت وی تا سدهٔ ۲۰ هم ادامه داشت» اما ناگهان بهشدت کاهش یافت.
و یا بر فرق عکس خویش در آب ز راه خودپرستی سایهبان شد
غالب نظامهای اخلاقی سکولار، قراردادهای اجتماعی هنجارمند، یا بخشی از ارزشهای اخلاقی ذاتی، شهود مبتنی بر وظیفهشناسی، یا نسبینگری فرهنگی را پذیرا هستند. گروه کوچکتری از ایشان عقیده دارند روشهای علمی میتواند مرجعی برای ارزشهای اخلاقی تلقی شود. این نوع نگرش به اخلاق علمی معروف است. رویکردهای دیگر چون سودمندگرایی، نسبینگری اخلاق ذهنی و خودپرستی اخلاقی هم پیروان کمتر، ولی چشمگیری دارند.[نیازمند منبع]