خودآرا
جملاتی از کاربرد کلمه خودآرا
بس زلیخا طلعتان را سازد از غم بی قرار یوسف حسن تو یک ره، گر خودآرائی کند
ای خودآرا ترسم از پهلوی دلآزاریت دود برخیزد چو شمع از طرهٔ زرتاریت
زیب مردان از خودآرایی نظر پوشیدن است گه به بند جامه، گه در قید دستاریم ما
بهار بهر خودآرایی عروس چمن بموم آینه مهر از سحاب گرفت
بغیر از خود پرستی طاعتی ازوی نمی آید خودآرایی که باشد خانه آیینه محرابش
محضر قتلش به مهر بال وپر آماده شد هر که چون طاوس دنبال خودآرایی گرفت
فتاده است مرا کار با خودآرایی کز آب آینه از چشم کرد خواب برون
رسواییی مباد خودآرایی ترا گل پر مزن که گوشه دستار نازکست
ز خودآراییِ تن جامهٔ جان چاک میخواهم ز خونافشانیِ دل دیده را نمناک میخواهم
کمتر ز برق بود خودآرایی بهار هر دولتی که تیز بود مستدام نیست