خماری

معنی کلمه خماری در لغت نامه دهخدا

خماری. [ خ ُ ] ( حامص ) بیماری که از افراط درآشامیدن شراب و جز آن پیدا شود. ( ناظم الاطباء ). || می زدگی. شراب زدگی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خماری. [ خ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان نسربالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 208 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر قند و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و کرباس بافی است. راه مالرو می باشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

معنی کلمه خماری در فرهنگ معین

(خُ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) ملامت و دردسری که به علت عدم دسترسی فرد معتاد به مواد مخدر بوجود می آید.

معنی کلمه خماری در فرهنگ فارسی

ملالت و درد سری که از افراط در نوشیدن انواع مشروب ایجاد شود .
دهی است از دهستان نسر بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه .

معنی کلمه خماری در ویکی واژه

ملامت و دردسری که به علت عدم دسترسی فرد معتاد به مواد مخدر بوجود می‌آید.

جملاتی از کاربرد کلمه خماری

مست نازی و خماری محنت اهلی خوشی چون دل لیلی خوش است از محنت مجنون چه باک
من به بزمی باده می‌نوشم که مستانش مدام مایهٔ مستی از آن چشم خمارین می‌برند
وقت مردن نبرد حسرت دنیا در خاک ورنه هر عربده جو دفع خماری بکند
صباحست ساقی و مینا تهی‌ست خماریم و فکر دگر ابلهی‌ست
ای جان نه ز باغ تو رسته‌ست درخت من پرورده و خو کرده با عشرت و خماری
لاله کز بویش دل زاهد به مستی می کشد زان بود میگون،که چشم پرخماری بوده است
وصال من ترا خوش بود چون مِیْ فراقم چون خماری بود در پِیْ
چه افتاده است دردسر دهم صائب عزیزان را که من چون خون شراب بی خماری در سبو دارم
تو نشئه تخت و خماری ندیده‌ای که بگویم چگونه خُرد و خراب تو و خمار تو بودم
گرد بیداری نمی‌گردد کسی در روزگار کز خمارین چشم او داروی خوابش می‌دهند