خصیب

معنی کلمه خصیب در لغت نامه دهخدا

خصیب. [ خ َ ] ( ع ص ) فراخ سال. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || بسیارغله. ( از منتهی الارب ). پرحاصل و سرسبز. ( یادداشت بخط مؤلف ) : همتی عالی و نعمتی متوالی و کنفی رحیب و مرتعی خصیب. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- ابوخصیب ؛ گوشت. ( منتهی الارب ).
- بلد خصیب ؛ شهر فراخ سال و بسیارغله.( منتهی الارب ).
- رجل خصیب ؛ مرد بسیار خیر و فراخ ناحیه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خصیب. [ خ َ ] ( اِخ ) نام او ابونصر خصیب بن عبدالحمیدبن ضحاک. جرجانی الاصل و صاحب مصر، اصلش از مذار بود. این شخص پدر ابوالعباس احمدبن نصر الخطیب وزیر منتصر عباسی است که بسال 248 هَ. ق. بجزیره کرت تبعید شد و جد احمدبن اسماعیل بن احمد خصیب است که کاتب عبیداﷲبن عبداﷲبن طاهر و مردی بلیغ و ادیب و شاعر بود. خصیب از طرف هارون الرشید عامل مصر گشت. ابوالعباس وی را مدح گفته است. سعدی در گلستان حکایتی درباره او دارد و ابن بطوطه نیز در سفرنامه خود نظیر آن حکایتی دارد، ولی هیچیک از این دو حکایت مقرون بصحت نیست. جهشیاری در «الوزراء والکتاب » و صاحب تجارب السلف نیز مطالبی درباره او ذکر کرده اند. ( از تعلیقات دیوان منوچهری دامغانی چ دبیرسیاقی چ 2 ص 310 ).
خصیب. [ خ َ ] ( اِخ ) از پزشکان دوران ظهور خلافت عباسی است که مذهب نصرانیان داشت و در بصره نشو و نما کرده. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ).

معنی کلمه خصیب در فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (ص . ) پرآب ، فراوان .

معنی کلمه خصیب در فرهنگ عمید

پر حاصل، پر آب وعلف.

معنی کلمه خصیب در فرهنگ فارسی

از پزشکان دوران ظهور خلافت عباسی است که مذهب نصرانیان داشت و در بصره نشو و نما کرد .

معنی کلمه خصیب در ویکی واژه

پرآب، فراوان.

جملاتی از کاربرد کلمه خصیب

اروندرود یا شَط العَرَب رودی پهناور در مرز ایران و عراق است، که از پیوستن رودهای دجله، فرات و سپس کارون پدید آمده‌است. ودر بین شهرهای خرمشهر آبادان و اروندکنار در ایران و شهرهای بصره ابوالخصیب و فاو در عراق قرار دارد.
اینزمان طرح سخن اینسان سزد نه آنکه گفت احمد اندر مدح کافور و حسن بهر خصیب
بطبع خواهم ز ایزد که پیش تو شب و روز به پای باشم چون بو نواس پیش خصیب
ابن خصیب پزشک و ستاره بین ایرانی‌ و فارسی‌زبان که در سدهٔ نهم میلادی می‌زیست. آثار این پزشک ایرانی بیش‌تر به زبان‌های فارسی و عربی است. او از دانشمندان شیعهٔ اهل قم و مقیم کوفه بود.
کسی که حضرت تو دید و اختصاص تو یافت خطا بود که تمنا برد ز مصر و خصیب
جای می زهر است وز قوم اندر آن کاس لطیف جای گل شیح است و قیصوم اندر آن روض خصیب
منجنیق آتش نبارد بر سر سکان لبیب محتکر قحطی نیارد در دل عام خصیب
برده ناهید از برای ساعد کفّ الخصیب بر سپهر از سرخی شنگرف اوراقش خضاب
داشتم کاسی لطیف و پر می از خم حیات ساختم روضی خصیب و پر گل از غصن رطیب
بر اساس غالب منابع شیعه و سنی نظیر ابوالمعالی (و. پس از ۴۸۵ ه‍.ق)، ابن اثیر (و. ۵۵۵ ه‍.ق) و ابن شهرآشوب (و. ۵۸۸ ه‍.ق) و ابن طلحه (و. ۶۲۵ ه‍.ق) تنها فرزند وی محمد نام دارد، که بنا بر روایت مشهور نزد شیعه در نیمهٔ شعبان ۲۵۵ ه‍.ق متولد شد و البته سال‌های ۲۵۴ و ۲۵۶ ه‍.ق هم در منابع ذکر شده است. برخی منابع شیعه و سنی نظیر محمد زرندی (و. ۷۵۰ ه‍.ق) و حسین خصیبی (و. ۳۴۶ ق) فرزندان دیگری تا ۳ پسر و ۳ دختر را برشمرده‌اند. برخی از مورخان اهل سنت نظیر طبری (و. ۳۱۰ ه‍.ق) و ابن حزم (و. ۴۵۶ ه‍.ق) بر این نظرند که وی اصلاً فرزندی نداشته است.
اندران مرتع خصیب مرا قوت یومیه پخته بود مدام
خضاب کف خصیب است ار سفید بود به سان شمع و چراغی بود به آینه بر
بر رعیت داد شه در مملکت و الطاف وی بهتر از سال فراح و خوشتر از عام خصیب