خشکش
معنی کلمه خشکش در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه خشکش
رحم بر این کودک مضطر کنید کام خشکش را ز آبی تر کنید
حسین که شیره جان نبی چو شیر مکید نظر به حنجر خشکش به زیر خنجر کن
دیدم شب دوش کافروخته شمع میسوخت ولی خشکش مژگان
مغز خشکش غوطه در دریای عنبر می زند از می ریحانی شب هر که مستان می شود
واعظ ما را نگهدارد خدا از چشم زخم کو بسی آتش دم و از چوب خشکش منبرست
زر خشکش گل تر دامنان است ز تر و خشک او دامن نگه دار
درختی بین بسی بابر نه خشکش بینی و نی تر به سایه آن درخت اندر بخسپی و بیاسایی
کفی پر آب کرد و خواست تر سازد لب خشکش به یاد آورد کام تشنه شاه شهیدان را
پشته یی، از هیزم خشکش بدوش؛ جانب شهر آمده هیزم فروش
گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا