معنی کلمه خرزه در لغت نامه دهخدا
خرزة. [ خ َ زَ ] ( ع اِ ) مهره. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ) ( زمخشری ) ( حبیش تفلیسی ). ج ، خرزات. || آنچه در رشته کشیده میشود. ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ). ج ، خرزات. || گیاهی است شورمزه که دانه های مدور آن از سر تا قدم وی منظوم است. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). ج ، خرزات. || مهره پشت. فقره پشت. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خرزة. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام آبی مر طایفه فرازة را که بین زمین آنان و زمین بنی اسد قرار دارد. ( از معجم البلدان ).
خرزة. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) آنرا نام جایگاهی از نواحی نجد و یمامه گفته اند. ( از معجم البلدان ).
خرزه. [ خ َ زَ / زِ ] ( اِ ) آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. ( از برهان قاطع ). قضیب. نره. ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). شرم مرد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
زین سان که... تو میخورد خرزه
سیرش نکندخیار کاونجک.منجیک.بر سیریت کبار کند طنز و مسخره
آن از صغاره خوره بی خرزه کبار.سوزنی.گفت از این خرزه گرچه در بندم
آنچنان خر نیَم خردمندم.سنائی غزنوی ( از فرهنگ خطی ).زندگانّی خرزه قاضی
باد چندانکه دو شود راضی. انوری.