خر کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خر کردن کسی ؛ با تملق او را فریفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ). - امثال : خرش کن بارش کن . ( از امثال و حکم دهخدا ).
معنی کلمه خر کردن در فرهنگ معین
(خَ. کَ دَ ) (مص م . ) فریب دادن ، فریفتن .
معنی کلمه خر کردن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) فریب دادن فریفتن .
معنی کلمه خر کردن در ویکی واژه
فریب دادن، فریفتن.
جملاتی از کاربرد کلمه خر کردن
قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ مقاتل حیان گفت: قصه نزول این آیت آنست که: میان اوس و خزرج در زمانه جاهلیت عداوتی و قتالی رفته بود چون مصطفی (ص) به مدینه آمد، ایشان را صلح داد و از سر آن عداوت و کینه برخاسته بودند. روزی ثعلبة بن غنم از اوس و اسعد بن زراره از خزرج بر یکدیگر رسیدند و تفاخر کردند. ثعلبه گفت: مائیم که خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین از ماست، و حنظله غسیل ملائکه از ماست، سعد بن معاذ، الّذی اهتزّ له عرش الرحمن و رضی اللَّه بحکمه فی بنی قریظه از ماست، عاصم بن ثابت بن افلح سالار لشکر اسلام از ماست. اسعد بن زراره جواب داد که: چهار کس از بزرگان صحابه که حمله و حفظه قرآناند از مااند. ابی بن کعب، معاذ بن جبل، زید بن ثابت، و ابو زید.
این چنین جرمی را جز چنان کرمی نتواند عفو کردن، این چنین جنایتی را جز چنان عنایتی نتواند تدارک کردن مرده را نَفَس عیسی تواند زنده کردن و اهن را دست داوود تواند نرم کردن، دیو را امر سلیمان تواند مسخر کردن. ای فخر سلیمان و داوود! ای روشنی جان هر موجود! مرغ جانم پر میزند تا قفص قالب بشکند این دم و بیرون پرد. به حرمت آن خدایی که ترا بر اهل آسمان و زمین و اولین و آخرین بگُزید و اختیار کرد که کلمهٔ مبارک پاکِ پاک کننده را، آن کلمهٔ شریف حیات بخش دولت بخش را، عزیز عزیز کننده را آن کلمهای را که بر زبان از دانهٔ نبات لطیفتر است آن کلمه را که از عرش و کرسی شریفتر است که کلمهٔ شهادت است، بر من عرضه کن تا پیش از آنکه جان از محنت خانهٔ قالب بیرون آید، به خلعت آن کلمه مشرف گردم و از بهر صد هزار خجلت و حاجت که دارم، آن کلمه را به حجت بر زبان در میان جان بدان جهان برم که :«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله».
اندر آن وقت که بر لوح قلم رفت همی فخر کردند به پیروزی او لوح و قلم
شیخ الاسلام گفت: « من سیزده بوالخیر شناس ازین طایفه همه مولایان بودند و سیدان جهان بوالخیر تیناتی و بوالخیر عسقلانی و بوالخیر حمصی و بوالخیر مالکی و بوالخیر حبشی پسین بوالخیر ایذ. شیخ عمو و عباس می فخر کردند بدیدار شیخ بوالخیر حبشی. به مکه بوده مجاور وقتی مردی در مسجد حرام آمد گفت: کجااند اینان که می جوانمردان گویند؟ همه ایناناند یعنی که صوفیان؟ ساعتی بود شیخ بوالخیر میآمد و هیبت در وی و خشم و زردی بر روی وی برون داده چنانکه دانسته بود آن سخن، گفت: میگویند جوانمردان کجااند؟ مردی باید تا جوانمرد بیند.»
خسروا در وصف جودت گرچه از فکر من است خاطری دارم که دریا را صخر کردن توان
و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرموده است: «عجب از متکبر افتخار کننده، که دیروز نطفه بود و فردا مرداری می شود» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در روز فتح مکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر بالای منبر آمد و فرمود: ای مردمان به درستی که خدای تعالی نخوت جاهلیت، و تفاخر کردن به پدران را از شما برداشت، آگاه باشید که شما همه از آدم هستید و آدم از خاک است، به درستی که بهترین بنده خدا بنده ای است که تقوی را شعار خود سازد».
سبب نزول این سوره آن بود که دو قبیله از قبائل قریش یکی بنو عبد مناف بن قصی و دیگر بنو سهم بن عمرو بر یکدیگر تفاخر کردند، و از خود بیشی و پیشی نمودند، و عادت عرب این بود، پیش از مبعث مصطفی (ص)، شرف و سیادت مهتری و بهتری قومی را بودی که در ایشان کثرت بودی، و در نسب عدد فراوان بودی. تا میگفتند: فلان اکثر من فلان. و فلان اکثر عددا و اعظم نفرا من فلان. این دو قبیله برین عادت از خود بکثرت شرف نمودند. فتعادّوا ایّهم اکثر فکثرتهم. بنو عبد مناف هر یکی قوم خود را بر شمردند، سادات و اشراف و غیر ایشان، و در شمار بنو عبد مناف بیشتر آمدند. بنو سهم گفتند: انّما اهلکنا البغی فی الجاهلیّة فعدّوا موتانا و موتاکم.
گر بکاوی آنچه می گوید درست معنیش خر کردن و تسخیر توست
دولت از داد و دهش باشد تفاخر کردنی چون سعادت میدهد، بال هما، فر هماست
او را سزد امروز فخر کردن کو بود نگهدار عهد و پیمان