معنی کلمه خبر در لغت نامه دهخدا
خبر. [ خ َ ] ( ع مص ) شیار کردن زمین برای زراعت. ( از منتهی الارب ) ( از معجم الوسیط ). || امتحان کردن. آزمودن. ( از معجم الوسیط ). آگاهی به چیزی یافتن. ( معجم الوسیط ) ( منتهی الارب ). || خبر کسی را راست یافتن. || طعام را چرب کردن . ( از معجم الوسیط ).
خبر. [ خ ُ ] ( ع ص ) عالم بخبر. مطلع. خبردار. واقف. دانا. ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
خبر. [ خ ُ ] ( ع مص ) مصدر دیگری است در خِبر و آن علم بحقیقت چیزی پیدا کردن. ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). «ما لی به خبر». ( از اقرب الموارد ) :
بکنم هرچه بدانم که دروخیرست
نکنم آنچه بدانم که نمیدانم.ناصرخسرو. || امتحان کردن. آزمودن. اختبار. ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( ازتاج المصادر بیهقی ) :
واستکبر الاخبار قبل لقائه
فلما التقینا صغرالخبرالخبر.( متنبی ).
خبر. [ خ ِ ] ( ع مص ) آگاهی یافتن بچیزی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از ناظم الاطباء ). || کشاورزی کردن بنصف محصول یا بیشتر و یا کمتر. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).