جگری

معنی کلمه جگری در لغت نامه دهخدا

جگری. [ ج ِ گ َ ] ( ص نسبی ) کنایه از رنگ سیاه که بسرخی زند. ( آنندراج ). || کنایت از خونین :
نداشتم بتو رنگی جز آنکه در شب وصل
ز زهرچشم تو شد طفل اشک من جگری.مخلص کاشی ( از آنندراج ).- جگری داغ ؛ نشان و داغی که زایل نشود. ( ناظم الاطباء ). || خال طبیعی. || غم و اندوه تسلی ناپذیر. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه جگری در فرهنگ عمید

به رنگ سرخ تیرۀ مایل به سیاه.

معنی کلمه جگری در فرهنگ فارسی

کنایه از رنگ سیاه که بسرخی زند یا کنایت از خونین یا غم و اندوه تسلی ناپذیر .

جملاتی از کاربرد کلمه جگری

گرت بود جگری سوختن ز داغ آموز ورت هوای شکفتن بود ز باغ آموز
خار آن بادیه در دیده من باد تمام که ز شوق کف پایی نخلد در جگری
گفتم صنما بهر چه در هر نظری از غمزه خدنگ می زنی بر جگری
سخن وی است و سرشک من، چو کنم نظاره روی او که به کام او شکری نهد، به دهان من جگری کند
از سپاه تو دل خصم ز بس بیجگری متنفّر چو ز ارباب طمع، طبع لئیم
بیش از فایدت هند اگر صرف شود عاقبت فایدتی نیست به جز خون‌جگری
داغ جگری‌ست بحر وکان را هر نقش از آن نگین خاتم
من به آتش جگری موسی مشتاق سروش او به دلکش خبری شعلهٔ طور اعزاز
رفتی تو و خون جگریست از تو مرا جان بر لب و دل پر خطریست از تو مرا
از سرشکم نه همین پنجة مژگان جگریست این حنا، کیست که در آب ندارد امشب