آغازیدن

معنی کلمه آغازیدن در لغت نامه دهخدا

( آغازیدن ) آغازیدن. [ دَ ] ( مص ) ابتداء. شروع.افتتاح. آغاز کردن. آغاز نهادن. گرفتن. سر گرفتن. بنا نهادن. بنیاد. برداشت کردن. برداشتن :
مرد مزدور اندرآغازید کار
پیش او دستان همی زد بی کیار .رودکی.گه کشتی بیامد پیر نوساز ( کذا )
دگر گرد و نهاد دیگر آغاز.کسائی ( از صحاح الفرس ).چو آغازی از جنگ پرداختن
بود خواب را بر تو بر، تاختن.فردوسی.اگر فیلفوس این نوشتی بفور
تو هم رزم آغاز و بردار شور.فردوسی.اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ویک.فردوسی.که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز کسری بیاغاز تا نوش زاد.فردوسی.جنگی که تو آغازی صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی عذری که تو پیش آری.منوچهری.با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد بجنگ
اژدها را جنگ ننگ آید که با حربا کند.منوچهری.من آغازیدم عربده کردن و او را مالیدن تا چرا حدّ ادب نگاه نداشت پیش خوارزمشاه و سقطها گفت. ( تاریخ بیهقی ).
همی این چرخ بی انجام عمرت را بینجامد
پس اکنون گر تو کار دین نیاغازی کی آغازی.ناصرخسرو.همه فرجامهات مسعود است
محکم آغاز هرچه آغازی.ابوالفرج رونی.هر زمان نوحه ای نو آغازید
چون بپایان رسد ز سر گیرید.مسعودسعد.هر زمان ماتمی بیاغازم
هر نفس نوحه ای بیفزایم.مسعودسعد.باز حدیث حرب بود که با خاقان آغازید. ( مجمل التواریخ ). چون... فضیحت خویش بدید. [ شتربه ]... بسیجیده جنگ آغازد. ( کلیله و دمنه ).
چون سماع آمد ز اول تا کران
مطرب آغازید یک لحن گران.مولوی.گر بیاغازید نصحی آشکار
ما کنیم این دم شما را سنگسار.مولوی.|| فتالیدن. ( تحفةالاحباب اوبهی ). || قصد و اراده کردن. ( برهان ).

معنی کلمه آغازیدن در فرهنگ معین

( آغازیدن ) (دَ ) (مص ل . ) ابتدا کردن ، شروع کردن .

معنی کلمه آغازیدن در فرهنگ عمید

( آغازیدن ) آغاز کردن، آغاز نهادن، شروع کردن، از سر گرفتن: همه فرجام هات معدوم است / محکم آغاز هرچه آغازی (ابوالفرج رونی: ۱۴۲ )، که جز مرگ را کس ز مادر نزاد / ز کسری بیاغاز تا نوش زاد (فردوسی: ۷/۱۵۱ )، چون سماع آمد ز اول تا کران / مطرب آغازید یک ضرب گران (مولوی: ۲۱۴ ).

معنی کلمه آغازیدن در فرهنگ فارسی

( آغازیدن ) ( مصدر ) ( آغازید آغازد خواهد آغازید بیاغاز آغازنده آغازیده ) ۱- ابتدا کردن شروع کردن سر گرفتن آغاز نهادن . ۲ - فتالیدن
ابتدا شروع
آغازکردن، آغا نهادن، شروع کردن، ازسرگرفتن، آغازنده: آغازکننده، آغازیده: آغازکرده، آغازشده

معنی کلمه آغازیدن در ویکی واژه

فرایند ایجیدن (ایجاد کردن) وضعیت نخستین چیزی (به شروع آوردن): 💬 در جاواسکریپت برای آغازیدن یه غِیْرْپَذیر (متغیر) با ارزش undefined کلیدواژه var بَهْرِشته بشود (استفاده می‌شود).
وضعیت نخستین چیزی را ایجیدن (ایجاد کردن) (به شروع آوردن): 💬 در بهمن ۱۴۰۰ تجارتم را آغازیدم. 💬 در اردیبهشت ۱۴۰۳ پروژه جدیدی را آغازیدم.

جملاتی از کاربرد کلمه آغازیدن

واژه‌ی آنارشی به شکل تحت‌اللفظی به معنای «بدون رهبر» است. این واژه از ترکیب پسوند یونانی «آن» به معنی بدون و کلمه‌ی «آرخ» با ریشه‌ی هندو-اروپایی به معنی «آغازیدن» یا «پیشرو بودن» تشکیل شده است. این واژه از واژه‌ی یونانی «آنارشیا» (ἀναρχία) اقتباس شده است که معنای «نبود رهبر» دارد. در کاربرد رایج آنارشی هم به معنای نبود حاکم و هم هرج و مرجی که تصور می‌شود در پی نبود حاکم رخ خواهد داد استفاده می‌شود.
پس از ایرانیان متکلم به زبان‌های شاخه غربی ایرانی باستان، یعنی مادها، پارس‌ها و پارت‌ها، ایرانی‌های شرقی زبان، به کوچ آغازیدند. برخی از ایشان در منطقه میان ایالت مرو باستان و ایالت بلخ باستان، رخج و بلوچستان اسکان یافته بودند، اما بیش‌تر قبایل ایرانی شرقی از جمله گروهی از سکاها، (اسکیت‌ها، الان‌ها، ماساگت‌ها)، خوارزمیان و سغدیان در منطقه جنوب شرقی اروپا و آسیای مرکزی باقی ماندند، برخی از بازماندگان شان مانند اوستی‌ها در قفقاز و یغناییها و پامیریها در تاجیکستان هنوز در آسیای مرکزی به زبانهای ایرانی شرقی سخن می‌گویند.
و قضا برین حالها یار شد؛ یکی آنکه امیر عبدوس را فراکرد تا کدخدایان ایشان را بفریفت و در نهان بمجلس امیر آورد و امیر ایشان را بنواخت و امید داد و با ایشان بنهاد که انفاس خداوندان خود را می‌شمرند و هرچه رود با عبدوس می‌گویند تا وی بازمی‌نماید. و آن دو خامل ذکر کم‌مایه فریفته شدند بدان نواختی که یافتند و هرگز بخواب ندیده بودند؛ و ندانستند که چون خداوندان ایشان برافتادند، اذلّ من النّعل و اخسّ من التّراب‌ باشند و چون توانستندی دانست؟ که نه شاگردی کرده بودند و نه کتب خوانده. و این دو مرد برکار شدند و هرچه رفت دروغ و راست روی می‌کردند و با عبدوس می‌گفتند، و امیر از آنچه می‌شنید، دلش بر اریارق گران‌تر میشد و غازی نیز لختی از چشم وی می‌افتاد. و محمودیان فراخ‌تر در سخن آمدند، و چون پیش امیر ازین ابواب چیزی گفتند و وی می‌شنود، در حیلت ایستادند و بر آن بنهادند که نخست حیله باید کرد تا اریارق برافتد و چون برافتاد و غازی تنها ماند، ممکن گردد که وی را برتوانند انداخت. و محمودیان لختی خبر یافتند از حال این دو کدخدای- که در شراب لافها زده بودند که «ایشان چاکران سلطانند »- و بجای آوردند که ایشان را بفریفته‌اند، آغازیدند ایشان را نواختن و چیزی بخشیدن و برنشاندن‌ که «اگر خداوندانشان نباشند، سلطان ایشان را کارهای بزرک فرماید.»
پس از آن گلگون شد ومردم شیون آغازیدند. سپس به حال خویش بازگشت. بسطام، گرگان، طبرستان، نیشابور، اصفهان و کاشان در یک روز و ساعت از زلزله بلرزید
می‌باید اندیشید و هر که‌را دفعِ دشمنی ضرورت شود، اوّل قدم در راهِ انبساط باید نهادن و تردّد و آمیختگی آغازیدن و راهِ تألّف و تعطّف باز گشودن تا به معیارِ اختبار و محکِّ اعتبار، عیارِ کارِ او شناخته گردد و دانسته آید که مقامِ ضعف و قوّت او با دوست و دشمن تا کجاست و خشم و رضایِ او در احوالِ مردم فِیمَا یَرجِعُ إِلَی المَصلَحَهِ وَ المَفسَدَهِ چه اثر دارد. بدین اندیشه از درخت فرو پرید و به نزدیک راسو رفت، سلام کرد و تحیّتی به آزرم بجای آورد. راسو اندیشید که این زاغ به بدگوهری و ناپاک‌محضری و لئیم‌طبعی موصوف است و ما همیشه بر یکدیگر دندانِ مباغضت افشرده‌ایم و سبیلِ دشمنانگی و مناقضت در پیش‌آمدِ همه اغراض سپرده و به دیدارِ یکدیگر ابتهاج ننموده‌ایم و الفت و ازدواج در جانبین صورت نپذیرفته، لاشکّ به عزیمتِ قصدی و سگالش کیدی آمده باشد، اگر من از مناهزتِ فرصت غافل مانم، مبادا که تدبیرِ او بر من کارگر آید و انتباهِ من بعد از آن سود ندارد،
دیگر روز پنجشنبه هشتم ماه رمضان امیر برنشست با تعبیه تمام‌ و براند. و چندان بود که یک فرسنگ براندیم که خصمان پیدا آمدند سخت انبوه از چپ و راست از کرانها و جنگ پیوستند و کار سخت شد که چون ایشان شوخی کردند از هر جانبی، ازین جانب دفعی‌ همی بود از تاب باز شده‌ و جنگی میرفت ناچار و خصمان چیره‌تر شدندی، و همچنان آویزان آویزان‌ میرفتیم. و چند بار دیدم که غلامان سلطانی بگریختگان‌ درمیآمدند و با غلامان سلطانی که بر اشتران سوار می‌بودند همبر می‌گشتند و سخن میگفتند. و حاجب بگتغدی در مهد پیل بود و میراند با غلامان خویش که جز بر پیل نتوانست بود و چشم و دست و پای خلل کرده‌، هر چه از وی میپرسیدند از حدیث غلامان این روز که تدبیر چیست یا فوجی غلام فلان جای باید فرستاد، جواب میداد که «ارتگین داند و سلطان مثال او را و سرهنگان را داده است و من چیزی نبینم و از کار بشده‌ام‌، از من چه خواهید؟» و غلامان کار سست میکردند. حال غلامان این بود و یکسو ارگان نظاره میکردند و خصم هر ساعت چیره‌تر و مردم ما کاهل‌تر. و اعیان و مقدّمان نیک میکوشیدند با امیر . و امیر، رضی اللّه عنه، حمله‌ها بنیرو میکرد و مقرّر گشت چون آفتاب که وی را بدست بخواهند داد . و عجب بود که این روز خلل نیفتاد، که هیچ چیز نمانده بود. و خصمان بسیار اشتر و قماش‌ بردند. و تا وقت نماز جنگ بود تا منزل بریده آمد، چنانکه از آنجا که برآمدیم تا کنار آب سه فرسنگ بود، بر کرانه آب فرود آمدیم بی‌ترتیب‌ چون دل شدگان‌ و همه مردم نومید شده‌ ؛ و مقرّر گشت که خللی بزرگ خواهد افتاد، و آغازیدند پنهان جمّازگان راست کردن‌ و ستوران قوی جنیبت‌ کردن و از کالا و نقد اندیشه کردن و راست چنانکه قیامت خواهد افتاد یکدیگر را پدرود- کردن‌ .