استلزام

معنی کلمه استلزام در لغت نامه دهخدا

استلزام.[ اِ ت ِ ] ( ع مص ) لزوم. وجوب. || شبهه استلزام ؛ قاضی عبدالنبی بن عبدالرسول الاحمدنگری در کتاب جامعالعلوم مشهور به دستورالعلماء آرد: شبهةالاستلزام ؛ من شبهات ابن کمونه. و من المغالطات المستصعبة حتی قیل انها اصعب من شبهةجذر الاصم و لها تقریرات شتی. منها ما ذکره الشریف الکشمیری من تلامیذ الباقر ان کل شی بحیث لو وجد لایکون وجوده مستلزماً لرفع امر واقعی فهو یکون موجوداً ازلاً و ابداً لامحالة، اذ لو کان معدوماً فی وقت کان عدمه امراً واقعیاً فی ذلک الوقت فیکون بحیث لو وجد لکان وجوده مستلزماً لرفع امر واقعی هو عدمه بالضرورةفیلزم خلاف المفروض فثبت انه یجب ان یکون ذلک الشی المفروض موجوداً دائماً. ( و بعد تمهید هذه المقدمة ) یقال ان الحوادث الیومیة من هذا القبیل ای من مصداقات ذلک الشی المفروض بالحیثیة المذکورة فیلزم ان تکون موجودة ازلاً و ابداً و هو محال. بیان ذلک ان الحوادث لو لم تکن بحیث لایکون وجودها مستلزماً لرفع امر واقعی لکان وجودها مستلزماً لرفع امر واقعی فحینئذ یتحقق الاستلزام بین وجود الحوادث و بین ذلک الرفع و لامحالة یجب ان یکون وجود الحوادث مستلزماً لذلک الاستلزام و الا لبطل الملازمة الواقعة بین وجودالحوادث و بین ذلک الرفع و لامحالة فیجب ان یکون ذلک الاستلزام لازماًلوجودالحوادث. و قد تقرر فی مقره ان عدم اللازم یستلزم عدم الملزوم فیلزم علی تقدیر عدم الاستلزام عدم الحوادث. و هذا مناف لما ثبت اولاً فی المقدمة الممهدةمن ان عدم استلزام الشی لرفع امر واقعی یستلزم وجوده ازلاً و ابداً فبطل ان یکون وجود الحوادث مستلزماًلرفع امر واقعی و ثبت ان الحوادث بحیث لایکون وجوده مستلزماً لرفع امر واقعی فیلزم ان یکون الحوادث موجودة ازلاً و ابداً. و حلها ان عدم الاستلزام یتصور علی معنیین. احدهما انتفاء الاستلزام رأساً و بالکلیة و الثانی انتفاء الاستلزام بعد تحققه ای کان هناک استلزام. ثم اعتبر عدمه بعد تحققه فان ارید فی المقدمة الممهدة ان عدم استلزام الشی لرفع امر واقعی بالمعنی الاول ای انتفاء الاستلزام رأساً یستلزم وجوده دائماًلما ذکر من الدلیل و ذلک حق لاینکره احد ولکن عدم الاستلزام فی الحوادث الیومیة لیس علی هذا النمط لان الاستلزام متحقق هنا لازم لها فلو اعتبر عدمه لکان عدم الاستلزام بالمعنی الثانی و لما کان الاستلزام لازماً للحوادث و عدم اللازم ملزوم لعدم الملزوم فلامحالة یکون عدم الاستلزام مستلزماً لعدم الحوادث و هو لاینافی کون عدم الاستلزام بالمعنی الاول مستلزماً لوجود الشی ازلاً و ابداً کما تقرر فی المقدمة الممهدة. و ان ارید فی المقدمة ان عدم الاستلزام بالمعنی الثانی یستلزم وجود الشی ازلاً و ابداً فلانسلم ذلک لجواز ان یکون الاستلزام لازماً لوجود الشی کما فی الحوادث فعدمه یستلزم عدم الشی الملزوم ضرورة فکیف یمکن ان یکون علی تقدیر عدم الاستلزام موجوداً ازلاً و ابداً و ما ذکر من الدلیل لایثبته کما لایخفی. و قال الباقر فی حل هذه الشبهة ان اللوازم علی قسمین فمنها اولیة کالضوء اللازم للشمس و الزوجیة اللازمة للاربعة. و منها ثانویة کاللزوم الذی بین اللازم و الملزوم فانه یجب ان یکون لازماً لکل منهما و الا لانهدمت الملازمة الاصلیة. و اذا عرفت هذا فاعلم ان قولهم عدم اللازم یستلزم عدم الملزوم مخصوص باللوازم الاولیة فقط دون الثانویة فان عدم اللازم الذی هو من الثوانی لایستلزم عدم الملزوم بل انما یستلزم رفع الملازمة الاصلیة و انتفاء العلاقة بین الملزوم و اللازم الاولی و لایلزم من ذلک انتفاؤهما معاً ولاانتفاء احدهما، مثلا اذا انتفی اللزوم الذی هو بین الشمس و الضوء ارتفعت العلاقة بینهما و لایلزم من ذلک انتفاؤهما معاً او انتفاء احدهما بل یجوز ان یکونا موجودین و لا علاقة بینهما. و السر فی ذلک ان اللازم الثانوی کاللزوم المذکور فی الحقیقة لازم لملزومیة الملزوم و لازمیة اللازم فیلزم من انتفاء هذین الوصفین و لایلزم من ذلک انتفاء ذات الملزوم و لا انتفاء ذات اللازم کما یظهر بعد التوجه. و اذا عرفت هذا فنقول ان الاستلزام المذکور فی الحوادث الیومیة من قبیل اللوازم الثانویة فلایلزم من انتفائه انتفاء الحوادث حتی تلزم المنافاة بین هذا و بین ما تقرر فی المقدمة الممهدة.

معنی کلمه استلزام در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) همراه گرفتن . ۲ - (اِمص . ) لزوم ، وجوب .

معنی کلمه استلزام در فرهنگ عمید

لازم بودن، لزوم، ضرورت.

معنی کلمه استلزام در فرهنگ فارسی

لازم شمردن، چیزی را لازم دانستن، لازم شمردن چیزی برای چیزدیگر، همراه گرفتن، ملازم چیزی بودن، مستلزم بودن
۱ - ( مصدر ) همراه گرفتن همراه داشتن . ۲ - ( اسم ) لزوم وجوب ضرورت لازم شدگی بهم چسبیدگی . جمع : استلزامات . یا استلزام عقلی .

معنی کلمه استلزام در دانشنامه آزاد فارسی

اِسْتِلزام
(در لغت به معنی لزوم و وجوب) در اصطلاح منطق، یکی از شیوه های رسیدن از معلوم به مجهول در قیاس های استثنایی است، چنان که «روشن شدن هوا» مستلزم «برآمدن خورشید» است. (← قیاس_استثنایی)

معنی کلمه استلزام در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] استلزام یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و یکی از راه های رسیدن از معلومات به مجهول در برهان است.
معنای لغوی «استلزام» به چیزی مشروط بودن، چیز دیگری را لازم داشتن و به چیز دیگر وابسته بودن است.
معنای اصطلاحی
استلزام در اصطلاح، یکی از راه های رسیدن از معلومات به مجهول (مطلوب) در برهان است.
توضیح اصطلاح
توصل از معلومات به مجهول در برهان یا از طریق استلزام است و یا از طریق اشتمال. در استلزام از ملزوم به لازم انتقال صورت می گیرد؛ مانند انتقال از معلومات به مجهول در قیاسات استثنائی. در طریق اشتمال، انتقال از امری به امر دیگری صورت می گیرد که میان آن دو با هم یا با امر سومی، نوعی رابطه اشتمالی موجود باشد.ملازمه، مترادف تلازم و استلزام است، اما منطقیان بین تلازم و استلزام فرق گذاشته و در این باره گفته اند: تلازم، عدم جدایی از دو طرف و استلزام، عدم جدایی از یک طرف است.

معنی کلمه استلزام در ویکی واژه

همراه گرفتن.
لزوم، وجوب.

جملاتی از کاربرد کلمه استلزام

و قدما را خلاف بوده است اندر آنکه خلق از خواص نفس حیوانیست، یا نفس ناطقه را در استلزام او مشارکتی است، و همچنین خلاف کرده اند در آنکه خلق هر شخصی او را طبیعی بود، یعنی ممتنع الزوال مانند حرارت آتش، یا غیر طبیعی. گروهی گفته اند بعضی اخلاق طبیعی باشد و بعضی به اسباب دیگر حادث شود و مانند طبیعی راسخ گردد؛ و قومی گفته اند همه اخلاق طبیعی باشد و انتقال ازان ناممکن؛ و جماعتی گفته اند هیچ خلق نه طبیعی است و نه مخالف طبیعت، بلکه مردم را چنان آفریده اند که هر خلق که خواهد می گیرد، یا بآسانی یا بدشواری، آنچه ازان موافق اقتضای مزاج بود، چنانکه در مثالهای مذکور یاد کردیم، بآسانی، و آنچه بر خلاف آن بود بدشواری. و سبب هر خلقی که بر طبیعت صنفی از اصناف مردم غالب می شود در ابتدا ارادتی بوده باشد و به مداومت ممارست ملکه گشته و از این سه مذهب حق مذهب آخر است چه به عیان مشاهده می افتد که کودکان و جوانان به پرورش و مجالست کسانی که به خلقی موسوم اند، و یا به ملابست افعال ایشان، آن خلق فرا می گیرند، هر چند پیشتر به خلقی دیگر موصوف بوده اند. و مذهب اول و دوم مؤدی است به ابطال قوت تمییز و رویت، و رفض انواع تأدیب و سیاست، و بطلان شرایع و دیانات، و اهمال نوع انسان از تعلیم و تربیت، تا هر کسی بر حسب اقتضای طبیعت خود می روند، و مفضی شود به رفع نظام و تعذر بقای نوع. و کذب و شناعت این قضیه بس ظاهر است.
از دو جانب فتاده استلزام حاجت از یک طرف بود به دوام
نفی جزء و حصر فرد شمس و استلزام او بس منافی شد دهان و زلف و خدین ترا
فرض لازم شد عبادت عشق را آخر بگو فرض و ندب و واجب و تعلیم و استلزام کو
و محبت از صداقت عامتر بود چه محبت میان جماعتی انبوه صورت بندد و صداقت در شمول بدین مرتبه نرسد، و مؤدت در رتبت به صداقت نزدیک باشد، و عشق که افراط محبت است از مؤدت خاص تر بود، چه جز میان دو تن نیفتد، و علت عشق یا فرط طلب لذت بود یا فرط طلب خیر، و نفع را نه از روی بساطت و نه از جهت ترکب در استلزام عشق مدخلی نتواند بود. پس عشق دو نوع بود: یکی مذموم که از فرط طلب لذت خیزد، و دوم محمود که از فرط طلب خیر خیزد. و از جهت التباس فرق میان این دو سبب باشد اختلافی که میان مردم در مدح و ذم عشق بود.