استلزام
معنی کلمه استلزام در فرهنگ معین
معنی کلمه استلزام در فرهنگ عمید
معنی کلمه استلزام در فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) همراه گرفتن همراه داشتن . ۲ - ( اسم ) لزوم وجوب ضرورت لازم شدگی بهم چسبیدگی . جمع : استلزامات . یا استلزام عقلی .
معنی کلمه استلزام در دانشنامه آزاد فارسی
(در لغت به معنی لزوم و وجوب) در اصطلاح منطق، یکی از شیوه های رسیدن از معلوم به مجهول در قیاس های استثنایی است، چنان که «روشن شدن هوا» مستلزم «برآمدن خورشید» است. (← قیاس_استثنایی)
معنی کلمه استلزام در دانشنامه اسلامی
معنای لغوی «استلزام» به چیزی مشروط بودن، چیز دیگری را لازم داشتن و به چیز دیگر وابسته بودن است.
معنای اصطلاحی
استلزام در اصطلاح، یکی از راه های رسیدن از معلومات به مجهول (مطلوب) در برهان است.
توضیح اصطلاح
توصل از معلومات به مجهول در برهان یا از طریق استلزام است و یا از طریق اشتمال. در استلزام از ملزوم به لازم انتقال صورت می گیرد؛ مانند انتقال از معلومات به مجهول در قیاسات استثنائی. در طریق اشتمال، انتقال از امری به امر دیگری صورت می گیرد که میان آن دو با هم یا با امر سومی، نوعی رابطه اشتمالی موجود باشد.ملازمه، مترادف تلازم و استلزام است، اما منطقیان بین تلازم و استلزام فرق گذاشته و در این باره گفته اند: تلازم، عدم جدایی از دو طرف و استلزام، عدم جدایی از یک طرف است.
معنی کلمه استلزام در ویکی واژه
لزوم، وجوب.
جملاتی از کاربرد کلمه استلزام
و قدما را خلاف بوده است اندر آنکه خلق از خواص نفس حیوانیست، یا نفس ناطقه را در استلزام او مشارکتی است، و همچنین خلاف کرده اند در آنکه خلق هر شخصی او را طبیعی بود، یعنی ممتنع الزوال مانند حرارت آتش، یا غیر طبیعی. گروهی گفته اند بعضی اخلاق طبیعی باشد و بعضی به اسباب دیگر حادث شود و مانند طبیعی راسخ گردد؛ و قومی گفته اند همه اخلاق طبیعی باشد و انتقال ازان ناممکن؛ و جماعتی گفته اند هیچ خلق نه طبیعی است و نه مخالف طبیعت، بلکه مردم را چنان آفریده اند که هر خلق که خواهد می گیرد، یا بآسانی یا بدشواری، آنچه ازان موافق اقتضای مزاج بود، چنانکه در مثالهای مذکور یاد کردیم، بآسانی، و آنچه بر خلاف آن بود بدشواری. و سبب هر خلقی که بر طبیعت صنفی از اصناف مردم غالب می شود در ابتدا ارادتی بوده باشد و به مداومت ممارست ملکه گشته و از این سه مذهب حق مذهب آخر است چه به عیان مشاهده می افتد که کودکان و جوانان به پرورش و مجالست کسانی که به خلقی موسوم اند، و یا به ملابست افعال ایشان، آن خلق فرا می گیرند، هر چند پیشتر به خلقی دیگر موصوف بوده اند. و مذهب اول و دوم مؤدی است به ابطال قوت تمییز و رویت، و رفض انواع تأدیب و سیاست، و بطلان شرایع و دیانات، و اهمال نوع انسان از تعلیم و تربیت، تا هر کسی بر حسب اقتضای طبیعت خود می روند، و مفضی شود به رفع نظام و تعذر بقای نوع. و کذب و شناعت این قضیه بس ظاهر است.
از دو جانب فتاده استلزام حاجت از یک طرف بود به دوام
نفی جزء و حصر فرد شمس و استلزام او بس منافی شد دهان و زلف و خدین ترا
فرض لازم شد عبادت عشق را آخر بگو فرض و ندب و واجب و تعلیم و استلزام کو
و محبت از صداقت عامتر بود چه محبت میان جماعتی انبوه صورت بندد و صداقت در شمول بدین مرتبه نرسد، و مؤدت در رتبت به صداقت نزدیک باشد، و عشق که افراط محبت است از مؤدت خاص تر بود، چه جز میان دو تن نیفتد، و علت عشق یا فرط طلب لذت بود یا فرط طلب خیر، و نفع را نه از روی بساطت و نه از جهت ترکب در استلزام عشق مدخلی نتواند بود. پس عشق دو نوع بود: یکی مذموم که از فرط طلب لذت خیزد، و دوم محمود که از فرط طلب خیر خیزد. و از جهت التباس فرق میان این دو سبب باشد اختلافی که میان مردم در مدح و ذم عشق بود.