معنی کلمه آجل در لغت نامه دهخدا
عاجل نبود مگر شتابنده
هرگز نرود ز جای خویش آجل.ناصرخسرو. || دیر، مقابل زود :
بدین زودی ندانستم که ما را
سفر باشد بعاجل یا به آجل.منوچهری. || آخرت. مقابل عاجل به معنی دنیا : باری عاجل و آجل بهم نپیوندد. ( کلیله و دمنه ).
چون برای حق و روز آجل است
گر خطائی شد دیت بر عاقل است.مولوی.|| جانی و برانگیزنده بر جنایت.
آجل. [ ج َ / ج ُ ] ( اِ ) بادی که با آواز از گلو برآید. آروغ. فوز. باد گلو. رجک. جشا. رغ :
ناخوشی های دهر را بالکل
بایدت خورد و نازدن آجل.روزبهان.بسته دایم دهان خویش از بخل
کز گلو برنیایدت آجل.؟
اجل. [ اَ ج َ ] ( ع اِ ) گاه. هنگام. زمان : لکل امة اجل اذا جاء اجلهم فلایستأخرون ساعة و لایستقدمون. ( قرآن 49/10 ). لکل امری فی الدنیا نفس معدود واجل محدود. || زمانه. || مرگ. || زمان مرگ. نهایت زمان عمر :
اجل چون دام کرده گیر پوشیده بخاک اندر
صیاد از دور، نک ! دانه برهنه کرده لوسانه.کسائی.هر آنکس که زاد او ز مادر بمرد
ز دست اجل هیچ کس جان نبرد.فردوسی.جوانی و پیری بنزد اجل
یکی دان چو در دین نخواهی خلل.فردوسی.بلا در باد آن خاکی سرشت است
اجل در آتش آن آبدار است.
تو گفتی که دریا بموج اندرست
عقاب اجل سوی اوج اندرست.فردوسی.تو چگونه رهی که دست اجل
بر سر تو همی زند سرپاس.عنصری.دشمن ز دو پستان اجل شیر بدوشد
بگذارد حنجر بدم خنجر پیکار.منوچهری.گفت : انااﷲ، مرا چندان زمان کن تا وصیت کنم. عبدالرحمن بخندید و گفت : ترا چندان زمان است تا آنگاه که ایزد تعالی اجل تو سپری کند. ( تاریخ سیستان ). اجل ناآمده مردم را حسد بکشد. ( تاریخ بیهقی ). در حینی که مشرف شده بود بر مدت مقرره خود و رسیده بود به اجل ضرورت خویش. ( تاریخ بیهقی ). عبادت کرد تا زمانی که اجل موعودش رسید. ( تاریخ بیهقی ). و ما را با خود برد وآن نواحی ضبط کرد و بما سپرد و بازگشت بسبب نالانی ونزدیک آمدن اجل. ( تاریخ بیهقی ).
دهان باز کرده ست بر ما اجل