اندرونه

معنی کلمه اندرونه در لغت نامه دهخدا

اندرونه. [ اَ دَ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) اندرون. داخل. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از شعوری ج 1 ورق 130 ). || باطن. ( فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح پزشکی مجموع اعضا و انساجی که در داخل شکم زیر پرده جنب قرار دارند که شامل معده و روده ها و کبد و لوزالمعده و طحال و کلیتین و روده بند و صفاق و مثانه و سایر بافتهای داخل شکم میشود. احشاء و امعاء. احشاء.( از فرهنگ فارسی معین ). || پیراهن و چادرو لباسی که در زیر قبا پوشند. ( ناظم الاطباء ). چادرشب. ( از شعوری ج 1 ورق 130 ). شعار. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه اندرونه در فرهنگ عمید

۱. اندرون، درون، درونی، داخل.
۲. باطن.
۳. (زیست شناسی ) اعضای درون شکم جانوران از معده، کبد، روده ها، و غیره، امعا، احشا.

معنی کلمه اندرونه در فرهنگ فارسی

اندرون، درون، درونی، داخل، باطن، امعائ، احشائ، اعضای درون شکم جانوران ازمعده وکبدوروده هاوغیره
( اسم ) ۱ - اندرون داخل . ۲ - باطن . ۳ - مجموع اعضاانساجی که در داخل شکم زیر پرد. جنب قرار دارند که شامل معده و روده ها و کبد و لوزالمعده و طحال و کلیتین و روده بند و صفاق و مثانه و سایر بافتهای داخل شکم میشوداحشائ و امعائ احشائ .

جملاتی از کاربرد کلمه اندرونه

اندرونی کاندرونها مست ازوست نیستی کین هستهامان هست ازوست
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وی در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنی جزاء است، یعنی: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایی باشد که در آن مضمر است، یعنی: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهای ایشان ببرید، یعنی که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدی بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربی و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمی ثابت العصمة، و کالایی که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانه‌های دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپای‌ از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن می‌نگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگی و نیم زر باشد بمذهب شافعی، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
پس سلیمان اندرونه راست کرد دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
در اندرونها گریختند، و در آب شدند، و هیچ سود نداشت، و آن گرمی هوا و باد گرم ایشان را گرفته، و قرار و آرام از ایشان برده، تا رب العزة در آن صحرا پاره میغ برانگیخت، آن را سایه خنک بود، و نسیم خوش، و باد سرد، ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند، مردان و زنان و کودکان. پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد، و از زمین زلزله پدید آورد، و جبرئیل بانگ بر ایشان زد. یک بار همه بسوختند، و چون خاکستر گشتند. اینست که رب العزة گفت: فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ یعنی فی قریتهم جاثِمِینَ یعنی امواتا خامدین.
راه کن در اندرونها خویش را دور کن ادراک غیراندیش را
اندرونها جمله کانون می شود دود از دلها به گردون می شود