معنی کلمه درنوشتن در لغت نامه دهخدا
چون نامه بقای تو خواهند درنوشت
عنوان به نام حق کن و بر دین حق بمیر.سوزنی.چون از سر سدره برگذشتی
اوراق حدوث درنوشتی.نظامی.کسی را که پاکی بود در سرشت
چنین قصه ها زو توان درنوشت.نظامی.کسی را که درج طمع درنوشت
نباید به کس عبد و چاکر نوشت.سعدی.ما دفتر حکایت عشقت نوشته ایم
تو سنگدل حکایت ما درنوشته ای.سعدی.آن غالیه خط گر سوی مانامه نوشتی
گردون ورق هستی ما درننوشتی.حافظ.خبن ؛ درنوشتن جامه و جز آن را و دوختن تا کوتاه شود. طی ؛ درنوشتن نامه را. کبن ؛ درنوشتن لب دلو را. ( از منتهی الارب ). || محو نمودن. ( ناظم الاطباء ). زیر پا سپردن :
که او رسمهای پدر درنوشت
ابا موبدان و ردان تند گشت.فردوسی.که هر کو ز گفت خود اندر گذشت
ره رادمردی ز خود درنوشت.فردوسی.خزان بدست مه مهر درنوشت از باغ
بساط ششتری و هفت رنگ شادروان.فرخی.چون فلک دور سنائی درنوشت
آسمان چون من سخن گستر بزاد.خاقانی.تازه بنا کرد و کهن درنوشت
ملک بر آن تازه ملک تازه گشت.نظامی.آن کسی کز خود بکلی درگذشت
این منی و مایی خود درنوشت.مولوی.لطفهای شه غمش را درنوشت
شه که صید شه کند او صید گشت.مولوی.- درنوشتن ماجری ̍ ؛ عفو کردن. بخشودن. اغماض. درگذشتن از آن :
بسی بیند ازبنده کردار زشت
چو بازآمدی ماجری ̍ درنوشت.سعدی. || پیمودن راه را. نوشتن. قطع کردن. درنوردیدن. نوردیدن. بگذاشتن. بریدن. طی کردن. پیمودن با پای بسرعت مسافت و راهی را. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :