جدع

معنی کلمه جدع در لغت نامه دهخدا

جدع. [ ج َ دِ ] ( ع ص ) کودکی است که بد است خورش او. ( شرح قاموس ). کودکان بدخوراک. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جدع. [ ج َ ] ( ع مص ) بازداشتن و به زندان کردن. ( شرح قاموس ) ( از منتهی الارب ). حبس کردن. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || بریدن بینی یا گوش یا دست یا لب. ( شرح قاموس ) ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). بریدن بینی. ( اقرب الموارد ). و منه المثل : لامر ماجدع قصیر انفه ؛ در مورد کسی آورند که برای ظفر یافتن بر مراد مشقت عظیمی تحمل کند. ( از اقرب الموارد ). و بمجاز بر بریدن گوش و دست و زبان اطلاق میشود. ( اقرب الموارد ). || بدخوراک کردن مادر غذای کودک را. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( شرح قاموس ). بدغذا شدن طفل. ( آنندراج ). || بازداشتن خیر از عیال. ( از اقرب الموارد ). جدعا له ؛ نفرین است بر انسان یعنی خدای تعالی کم خیری و عیب و نقص را ملازم وی سازد. ( از قطر المحیط ) ( ذیل اقرب الموارد ). یعنی بریده باد بینی و گوش او. ( منتهی الارب ). و آن منصوب است بر اضمار فعلی که اظهار نمیشود.( از ذیل اقرب الموارد ) ( اقرب الموارد ) :
دعوت ُ خلیلی مِسحلا ودعوا له
جهنّام جدعاّ للهَجین المذمم.اعشی ( از اقرب الموارد ).|| ( اِ ) ناگوارد. ( منتهی الارب ). || آنچه از جلو بینی یا از انتهای آن بریده شده و آن را مصدر نامیده اند. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || در اصطلاح عروضی اسقاط هردو سبب مفعولات است و ساکن گردانیدن تا لات بماند پس فاع بسکون عین بجای [ آن ] بنهند و فاع چون از مفعولات خیزد آن را مجدوع خوانند یعنی بینی بریده و این اسم زحاف را لایق نیفتاده است. ( از المعجم چ مدرس رضوی ص 43 ). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بفتح جیم و سکون دال نزد عروضیان انداختن هر دو سبب و ساکن کردن تا از مفعولات فاع ماند بجای او فعل نهند. چرا که فاع بی معنی است و مستعمل نیست و آن رکن که در آن جدع واقع شده باشد آن را مجدوع گویند. کذا فی عروض سیفی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و مؤلف مرآةالخیال آرد: در اصطلاح انداختن هر دو سبب و ساکن کردن تا را از مفعولات بود که لات بماند پس فاع بجای او نهند و اینجا عروض و ضرب مجدوع و باقی ارکان مطوی است. ( از مرآةالخیال ص 103 ).
جدع. [ ج َ دَ ] ( ع اِمص ) بریدگی بینی و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) بدخوار گردیدن کودک. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ). بد دادن مادر خورش کودک را. ( از شرح قاموس ). بدخوراک گردیدن فصیل یا سوار شدن بر آن در کوچکی و ضعیف شدن آن. ( اقرب الموارد ). ساء غذاؤه او رکب صغیراً فوهن. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه جدع در فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (مص م . ) بریدن و قطع کردن .

معنی کلمه جدع در فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در عروض، اسقاط هر دو سبب خفیف است از مفعولات که لات باقی بماند و فاع یا فعل به جای آن بگذارند، و آن را مجدوع گویند.
۲. [قدیمی] بریدن گوش، لب، یا بینی.

معنی کلمه جدع در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بریدن قطع کردن . ۲- بریدن بینی گوش دست و لب . ۳- حبس و بند کردن .
کودکی است که بد است خورش او کودکان بد خوراک .

معنی کلمه جدع در ویکی واژه

بریدن و قطع کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه جدع

روی عن عائشة انها قالت: یا رسول اللَّه انّ عبد اللَّه بن جدعان کان یقری الضیف و یصل الرحم و یفکّ العانی، و هل ینفعه ذلک؟ قال لا، لانّه لم یقل یوما قط: أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ.
در روایتی از ابن‌عباس نقل شده‌است که: «مردم انبار از مردم حیره خط آموخته‌اند، و یکی از آن‌ها خط را به عبدالله بن جدعان و او به حرب بن امیه آموخته و خط حجازی قریشیان از این راه پدید آمده.»
و فی الخبر ما روی ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): من یولد یولد علی الفطرة فابواه یهوّدانه او ینصّرانه کما تنتجون البهیمة هل تجدون فیها من جدعاء حتی تکونوا انتم تجدعونها قالوا یا رسول اللَّه أ فرأیت من یموت و هو صغیر؟ قال: اللَّه اعلم بما کانوا عاملین، ثم قرأ ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قال المحقّقون من اهل العلم و السنّة قوله: من یولد یولد علی الفطرة یعنی علی العهد الذی اخذ اللَّه علیهم بقوله: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی‌ و کل مولود فی العالم علی ذلک الاقرار. و هو الحنیفیّة التی وقعت الخلقة علیها و ان عبد غیره و لکن لا عبرة بالایمان الفطری فی احکام الدنیا و انّما یعتبر الایمان الشرعی المأمور به المکتسب بالارادة و الفعل. الا تری انّه یقول: فابواه یهودانه فهو مع وجود الایمان الفطریّ فیه محکوم له بحکم ابویه الکافرین. و هذا معنی‌ قوله (ص): یقول اللَّه تعالی انی خلقت عبادی حنفاء فاحتالتهم الشیاطین عن دینهم.
وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ این محکم است و این استغفار توحید است، میگوید تا شهادت میگویند و اسلام می‌آرند خدا ایشان را عذاب نکند، و در قرآن نوح راست و هود را و صالح و شعیب که فرا قوم خویش گفتند: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ، این استغفار همه بمعنی توحید است. عدیّ بن حاتم الطائی از مصطفی پرسید که آنچه پدر او می‌کرد حاتم هیچ بکار آید؟ و عایشه عبد اللَّه جدعان را هم از مصطفی پرسید هر دو را جواب داد:و ما یغنی عنه، و لم یقل یوما رب اغفر لی.
رو که آن خرما بن تراست و عیال ترا و کس را با تو در آن مزاحمت نیست. ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد از ابتداء سوره تا اینجا که گفت: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّی میگوید: اعمال شما و کوشش شما در کسب و کار بر تفاوت است یکی بمعصیت میکوشد تا بعذاب و بعقوبت رسد، یکی بطاعت میکوشد تا بصواب و کرامت رسد. ابن عباس و ابن مسعود گفتند: این سوره در شأن ابو بکر صدّیق فرو آمد و امیّة بن خلف و آنچه گفت: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّی «سعی» ابو بکر است در ایمان و طاعت اللَّه و «سعی» امیة خلف در کفر و معصیت و بینهما بون بعید. و تفسیر این «سعی» آنست که بلال بن رباح الحبشی غلام عبد اللَّه جدعان بود و بلال مسلمان بود پاک دین و هنری. هر روز رفتی به بتخانه و پلیدی بر بتان افکندی. و در بتخانه زنی بود مجاور که بتان را حراست میکرد و نگه میداشت. آن زن برفت و کافران را از فصل بلال خبر داد. ایشان شکایت کردند بعبد اللَّه بن جدعان که: غلام تو با خدایان ما این معامله می‌کند! عبد اللَّه جدعان بلال را با صد شتر بایشان بخشید که این شتران را از بهر خدایان قربان کنید و با بلال آن کنید که خود خواهید. امیّة خلف بلال را در بطحای مکه بوقت هاجره بر آن زمین گرم خوابانید و سنگی عظیم بر سینه وی فرو گذاشت و بیم همی‌داد که: لا تزالها کذا حتّی تموت او تکفر بمحمد و تعبد اللّات و العزّی. گفتا: بر دوام ترا این عذاب خواهد بود تا آنکه از دین محمد برگردی و عبادت لات و عزّی را گردن نهی و بلال در میان آن بلا و عذاب همی‌گفت: احد احد! معبود را یکی دانم، یگانه در الهیّت، یگانه در صمدیّت! رسول خدا (ص) بوی برگذشت و او را در آن عذاب دید، گفت: یا «بلال ینجیک احد احد».
مک گاهان پیش از عزیمت به ملبورن، مخالف مسیحیت بود ولی مدتی بعد هنگام خواندن کتاب مقدس جدعون در یک اتاق هتل، به مسیحیت گروید. وی در سال ۲۰۱۴ به سپاه رستگاری پیوست و با چندین کلیسای محلی دیگر همکاری می‌کند.
ابی ملک (عبری: אבימאלאק یا אֲבִימֶלֶךְ به معنی «پدر پادشاه» یا «پدر من شاه است») از شخصیت‌های تنخ یهودی و عهد عتیق در انجیل است که نامش نخستین بار در کتاب داوران به عنوان هفتیمن داور طوایف بنی‌اسرائیل، که پس از جدعون و پیش از تولع داوری داشته، ذکر شده‌است. نام ابیملک هم در بین عبرانیان و هم در بین مصریان و فلسطینیان رواج داشت.
هونی و مونی علی حر الظماء جدعاً اجل شانک آن ترضین بالسمل
وَ یا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ این استغفار در قرآن کفّار را جایها است لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ آن قوم صالح ازین جنس است، وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ همه ازین جنس است و قول مصطفی (ص) که عدی حاتم او را گفت: انّ ابی کان یقری الضّیف و یفعل و یفعل فهل نفعه ذلک و قالت له عائشة ل: عبد اللَّه بن جدعان التیمی کذلک فقال (ص) لهما و ما یغنی ذلک عنهما و لم یستغفر اللَّه قط، فاستغفار الکافر رجوعه الی الاسلام بالتّوحید لانّه اذا شهد بالتّوحید استحقّ المغفرة فتوحیده استغفار.
ابن عباس گفت و سدّی و مجاهد، که: این آیت در شأن عبد الرحمن بن ابی بکر فرو آمد پیش از اسلام وی، پدر و مادر، او را بر اسلام میخواندند و وی از اسلام سر می‌باز زد و میگفت عبد اللَّه بن جدعان و عامر بن کعب و مشایخ قریش را زنده گردانید و از خاک برآرید زنده، تا از ایشان پرسم درستی اینکه شما می‌گویید و پدر و مادر وی در اللَّه می‌زارند و اسلام وی از اللَّه بدعا میخواهند و او را تهدید میکنند که: وَیْلَکَ آمِنْ تا ربّ العزة دعاء ایشان در وی مستجاب کرد و او را ایمان و اسلام کرامت کرد، اما عایشه و جماعتی مفسران، این قول را منکرند و میگویند.
دیگر روز بامداد که مسلمانان آنجا رسیدند، خالد بفرمود تا غارت کردند، و آن مرد را نیز بگرفتند که امان از عمار یافته بود، و مال از وی بستدند. عمار گفت: دست ازین مرد بازدارید که وی مسلمانست، و من او را امن کرده‌ام. خالد خشم گرفت، گفت: امیر من باشم تو چرا امان میدهی؟ عمار وی را جواب درشت داد، و خالد نیز درشت گفت. پس چون به مدینه بازگشتند، و قصّه با مصطفی (ص) بگفتند، رسول خدا امان عمار را اجازت داد، امّا وی را گفت که: بی‌دستوری امیر دیگر باره نگر تا امان ندهی. خالد گفت: یا نبیّ اللَّه سبّنی هذا العبد الأجدع، و کان عمار مولی لهشام بن المغیرة. و خالد بحضرت مصطفی (ص) عمار را سبّ کرد، و بسخن برنجانید. رسول گفت: «یا خالد لا تسبّ عمارا فمن سبّ عمارا، سبّه اللَّه، و من ابغض عمارا ابغضه اللَّه».