معنی کلمه آفرازه در لغت نامه دهخدا
کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلند
ز آفرین تو گر باشد آفروزه من.سوزنی.خلیل وار بتان بشکند که نندیشد
زآفرازه نمرود منجنیق انداز.سوزنی.گشت ز انگشت آفرازه دوزخ
نیمه تن او کباب و نیمه مهرّا.سوزنی.نرم گشته به لوس و لابه من
گرم گشته به آفرازه من.سوزنی.
افرازه. [ اَ زَ / زِ ] ( اِ ) شعله آتش. فتیله. ( از فرهنگ جهانگیری ) :
کنم ز آتش طبع توافرازه بلند
ز آفرین تو اگر باشد افروزه من.سوزنی.نرم گشته به بوس و لابه من
گرم گشته به افرازه من.سوزنی.- آتش افرازه ؛ افرازنده آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد.