آزادمردی

معنی کلمه آزادمردی در لغت نامه دهخدا

( آزادمردی ) آزادمردی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) چگونگی و صفت آزادمرد. حریّت. مکرمت. نجابت. اصالت. کرم. مردمی :
گر ایدون که بر من نسازید بد
کنید آنچه زآزادمردی سزد...فردوسی.سپاهی که شان تاختن پیشه بود
وز آزادمردی کم اندیشه بود.فردوسی.مردی و آزادمردی زو همی بوید بطبع
همچنان کز کلبه عطار بوید مشک و بان.فرخی.از آزادمردی آنچه آمد گفتم و کردم و تو حرمت من نگاه نداشتی. ( تاریخ بیهقی ).
به آزادمردی ستودش کسی
که در راه حق سعی کردی بسی.سعدی.چو حاتم به آزادمردی دگر
ز دوران گیتی نیاید ببر.سعدی.

معنی کلمه آزادمردی در فرهنگ فارسی

( آزادمردی ) عمل و حالت آزادمرد : ۱ - حریت آزادگی . ۲ - اصالت نجابت .
( آزاد مردی ) چگونگی و صفت آزاد مرد

معنی کلمه آزادمردی در ویکی واژه

آزادمرد بودن، جوانمردی. چو حاتم به آزاد مردی دگر/ ز دوران گیتی نیاید مگر «سعدی»

جملاتی از کاربرد کلمه آزادمردی

چه کرد این بنده جز آزادمردی که گرد خاطر او برنگردی
به آزادمردی دری برگشاد که بازار آزادگان شد روا
چو حاتم به آزادمردی دگر ز دوران گیتی نیامد مگر
درآمد بر آزادمردی حکیم به خلوتسرای قناعت مقیم
مراد از مردمی آزادمردیست چه مرد مسجدی و چه کنشتی
در این میان شبی به خانهٔ آزادمردی افتادم و چون نان بخوردیم و من به حاجتی بیرون آمدم آن آزادمرد که من به سبب او آنجا افتاده بودم مگر مرا ثنایی می‌گفت که:
ز من آزادمردی کرد درخواست که او را کرد باید شربتی راست
جود را آزادمردی باید و یک مرد نیست کش هزار ابلیس با باطن ندارد شوهری
ای به حق یاریگرم انصاف حق یار تو باد مردی و آزادمردی تا ابد کار تو باد