معنی کلمه دیوباد در لغت نامه دهخدا
چو کشتی در آن بندگاه اوفتاد
ز دیوانگی گشت چون دیوباد.نظامی.همه چون دیوباد خاک انداز
بلکه چون دیوچه سیاه و دراز.نظامی.می تاخت نجیب دشت بر دشت
دیوانه چو دیوباد میگشت.نظامی.همان پای کوبان کشمیرزاد
معلق زن از رقص چون دیوباد.نظامی. || مجازاً اسب تند. ( ناظم الاطباء ) :
چو زآن دشت بگذشت چون دیوباد.نظامی.بگردندگی کنیتش دیوباد.نظامی.|| تندرو ( شتر بختی ). ( ناظم الاطباء ). || جنون و دیوانگی. ( برهان )( ناظم الاطباء ).