جوالدوز. [ ج َ / ج ُ ] ( اِ مرکب ) سوزنی بزرگ و درشت برای دوختن توبره و جوال و امثال آن. مِسَلّة. ( زمخشری ). سوزن کلان که جوال به آن دوزند. ( آنندراج ) : سعدی خط سبز دوست دارد نه هر علف جوال دوزی.سعدی.- امثال : احمدک وقتی بیکار میماند جوالدوز بخود میزند. یک سوزن به خود بزن یک جوالدوز به دیگران . || ( نف مرکب ) آنکه جوال دوزد. دوزنده جوال.
معنی کلمه جوالدوز در فرهنگ معین
( ~. ) (اِمر. ) سوزن بزرگی که برای دوختن جوال و پارچه های ضخیم به کار می رود.
معنی کلمه جوالدوز در فرهنگ عمید
سوزن درشت که برای دوختن جوال و پارچه های ستبر به کار می رود.
معنی کلمه جوالدوز در فرهنگ فارسی
سوزنی بزرگ و درشت برای دوختن توبره و جوال و امثال آن .
جملاتی از کاربرد کلمه جوالدوز
تو با حیل ز بخارا جوال و ژنده خویش به من فرست که آن را جوالدوز منم
فریاد مقلدان ازو نیست جز بانگ خر از جوالدوزی
مجرح دارائی او نخواهد کرد. رختهای ابر یشیمینه نیمی عاشقی چندند که داغ اتو مینهند. اگر چه بسمع عین البقر رسد گوید خبث حدقه میکنند. برک نیز از و آوازی بر میآید و طبل زیر گلیم میزند. سرپوش سخن در پرده میگوید. فوطه نقش گرماوه است. دامک شیب جامه هر زمان سراز سوراخی بر میاورد. دستارچه گره تنگه بسته و از بخل که دارد نه بدست و نه بدندان باز نمیتوان کرد. قماشهای زوده رنج باریک دارند. نیمتنه و حنین و قباچه از قصوری که دارند منفعلند و در زیر جبه و فرجی و خرمی میگریزند. نمد در گوشه افتاده و در مقامیست که نقش از زیلوچه برود و او از جا نرود. رختهای صندوق عذر پوسیده میگویند. شال درشت سخنی از بالای همه گفت که این مصادره چرا خود.(صفی الدین) صوف نکشد. هرکرا سوزنی در خود فرو نبرد جوالدوزی بر کسی نزند. تکیه بر قول بالش و متکا نتوان کرد. جامه خواب و نهالی دو نقش کلکند. چادر شب صاحب فراشست. جامهای کهنه را اکر آتش بزنی بوی لک برنیاید. رختهای شسته میگویند از چه ترو خشک بهم گرفته اند. اینها جامه مردم بگازر دادنست. غرض شست و شوی ماست. جامه دیگران دراشنان ما میشویند. ما صد ازینان میپنداریم که آب میبرد. چندانکه نظر میکنم این امر ریشه میان بندیست بدامن آنحضرت متعلق. زینهار نه یقه مقلبست که باز پس پشت اندازند یا طره که باهمال فرو گذارند. بمحفل الباس مشارالیه را بدست آرند و دستی رخت از جهه او مهیا دارند. چون عاطفت و خطاپوشی معلوم بود زیادت اطناب نمیرود. ظلل دامان مرحمت بر سرپوشیدگان مبسوط باد. توقع که بخلعت جوابم مشرف فرمایند.
گویند غلام او خطی دارد سبز خط نی تو بگو جوالدوزی دارد
… او را سورنک [پولیپ بینی] خوانند یا ناصور که علاج وی آن بوَد که دو سرِ موی اسب بتابی نیک و بر وی سه چهار جا گره افکنی و از سرب به کردار [همانند] جوالدوزی کنی و این موی بدان سرب اندر کشی و سرب را به بینی اندر کنی و حیله کنی تا وِرا به حلق فروکنی تا به کام فرود آید و این موی لختی سوی دهان اندر آید و لختی سوی بینی. و تو موی را گاه از این سوی دهان کشی گاه از آن سوی بینی که همچون دست ارّهای آن گوشت افزونی [پولیپ بینی] بِبُرد و به مرهم زنکاری و کافوری علاج [پانسمان] کنی تا بِه شود تمام.