بلغده

معنی کلمه بلغده در لغت نامه دهخدا

بلغده. [ ب ُ غ َ دَ / دِ ] ( ص )گنده و ضایعگردیده. ( برهان ) ( آنندراج ) :
به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید
سرش به لعلی همچون عروس در پرده
دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده.سوزنی.- بلغده کردن ؛ ضایع کردن. گویند مرغ بیضه را بلغده کرد؛ یعنی گنده و ضایع کرد و بچه برنیاورد. ( از برهان ) ( از آنندراج ).
بلغده. [ ب ُ غ ُ دَ / دِ ] ( ص ) فراهم آمده و جمعنموده و بربالای هم چیده. ( از برهان ) ( آنندراج ). بلغد. بلغند. بلغنده. و رجوع به بلغنده شود.

معنی کلمه بلغده در فرهنگ معین

(بَ غَ دِ ) (ص . ) بالای هم نهاده ، جمع کرده .

معنی کلمه بلغده در فرهنگ عمید

= بلغنده

معنی کلمه بلغده در ویکی واژه

بالای هم نهاده، جمع کرده.

جملاتی از کاربرد کلمه بلغده

دو . . . ایه کرد و بلغده شد و هم اندر حال شکست و ریخت همانجا سپیده و زرده