ابلک. [ اَ ل َ ] ( ص ، اِ ) بگفته لغت نامه نویسان فارسی ، اصل کلمه ابلق عرب و بهمان معنی است و شاهد ذیل را نیز از سیف اسفرنگ می آورند : تا سوی او نکشد دولت تو بیش کمان خصم شاد است بدلجوئی تیر ناوک گر بداند که بدور تو دورنگی عیب است صبح صادق نکند ادهم شب را ابلک. ابلوک را نیز مرادف آن شمرده اند. واﷲ اعلم.
معنی کلمه ابلک در فرهنگ معین
(اَ لَ ) (اِ. ) گیاهی از تیرة اسفناجیان که در بیابان های خشک روید و شاخه های بسیار دارد و دارای دانه های دو شاخ است که باد آن را به آسانی از جا می کند.
معنی کلمه ابلک در فرهنگ عمید
۱. ‹ابلوک› [قدیمی] = ابلق ۲. (اسم ) (زیست شناسی ) گیاهی با شاخه های باریک و برگ ها و دانه های ریز سه پهلو که در بیابان های خشک می روید و با وزش باد از جا کنده می شود.
معنی کلمه ابلک در ویکی واژه
گیاهی از تیرة اسفناجیان که در بیابانهای خشک روید و شاخههای بسیار دارد و دارای دانههای دو شاخ است که باد آن را به آسانی از جا میکند.
جملاتی از کاربرد کلمه ابلک
آنجا که ابلک گیاهی علفی است، بیشتر در زمینهای استپی، ماسهای، خشک، بایر، بیابانی، لب رودها، کنار جادهها و نیز به صورت علف هرز حبوبات میروید.
کاووس نیا باو در این نقطه آتشکده ای ساخت. کوسان در قرن نهم هجری اقامتگاه سادات بابلکانی بود.
دریغا این آیت برخوان! «وَقالُوا بَشرٌ یَهْدونُنَا فَکفَرُوا» تا بدانی که «لاتَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُم کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بعضاً» چه معنی دارد. اما اگر ترا از این مجمل هیچ حاصل و معلوم نشود، از مفصل بشنو آنجا که مصطفی گفت: «إِنَّ اللّهَ تَعالی خَلَقَ نُوری مِن نُورِ عِزَّتِه، وَخَلَقَ نُورَ إِبلیس مِن نارِ عِزَّتِهِ» گفت: نور من، از نور عزت خدا پیدا شد؛ و نور ابلیس، از نار عزت او پیدا شد و اگر تمامتر خواهی از سهل عبداللّه تستری و شیبان راعی بشنو که از خضر شنیدهاند که وراایشان گفت: «خَلَقَ اللّهُ نورَ مُحَمَّدٍ مِنْ نُورِهِ، فَصَوَّرَهُ وَصَدَّرَهُ عَلی یَدِهِ، فَبَقِیَ ذلِکَ النُّورِ بَیْنَ یَدَیَ اللّهِ- تَعالی- ماِئةَ أَلْفَ عامٍ، فَکانَ یُلاحِظُهُ فی کُلِّ یَوْمٍ وَلَیْلَةٍ سَبْعینَ ألفَ مُلاحِظَةٍ وَنَظَرَةٍ، وَیکسُوهُ فی کُلِّ نَظَرَةِ نُوراً جَدیداً وَ کَرامَةَ جَدیِدةً، ثُمَّ خَلَقَ مِنْها المَوجُوداتِ کُلَّها» میگوید: خدای- عزوعلا- نور محمد را از نور خود پدید کرد و بر دست خود آن نور را بداشت صد هزار سال، پس هر شبانروزی که هزار سال دنیوی باشد، نظر در این نور کردی؛ بهر نظری، نوری و کرامتی از نور این نور بیافتی: لابلکه هر شبان روزی که هزار سال دنیوی بود هفتاد هزار نظر در این نور کردی؛ این نور از هر نظری هفتاد هزار نور دیگر بیافتی پس از این نور جملۀ موجودات و مخلوقات پدید کرد. دریغا مگر هرگز نخواندهای که خدای را- تعالی- صفتی هست که آن را صفت اَخَص خوانند که بر همه بنی آدم پوشیده است؟ مگر آن صفت اخص، این نور محمدست که از همه پوشیده بداشته است؟ چه دانی که چه میگویم: «قَلْ هُوَاللّهُ أَحدٌ اللّهُ الصَّمَدُ» برخوان؛ و صمد آن باشد که یکی باشد و صفت یگانگی دارد.
و سپاس و منت از ایزد تعالی که خطه اسلام را به جمال عدل و کمال فضل اعدل ملوک و افضل سلاطین، خاقان عالم، عادل اعظم، ملک موید مظفر، منصور معظم، شرف ملوک الامم، مولی الترک و العجم، ظهیر الامام، نصیر الانام، ضیاء الدوله، بهاء المله، ملجا الامه، جلال الملک، تاج ملوک الترک، رکن الدینا و الدین، غیاث الاسلام و المسلمین، قامع العداه و المتمردین، ظل الله فی العالمین، سلطان ارض الشرق و الصین، آلپ قتلغ تنکابلکا ابوالمظفر قلچ طمغاج خاقان بن قلج قراخان، برهان خلیفه الله، ناصر امیر المومنین- اعز الله انصاره و ضاعف اقتداره- بیاراست و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تایید و عماد تایید مطنب و مقوم گردانید و ملک موروث و مکتسب به وارث اهل و مستحق رسانید و از مشارق ممالک و مطالع مسالک او، شموس انصاف و بدور انتصاف را طلوع داد و از منابع عدل و مشارع فضل وی در جویبار ملک و دولت او فیض امن و سلامت روان گردانید و مثال اوامر و نواهی او را در خطه گیتی و اقالیم عالم، نافذ و مطلق داشت. تا متعرضان مملکت و متمردان دولت، سر در گریبان عزلت کشیدند و متقیان و مصلحان، پای در دامن امن و عافیت پیچیدند. عروس ملک و دولت، دهان چون گل به خنده انصاف گشادست و درهای ظلم و جور بر طوایف رعایا به مسمار انتصاف بسته. باز با کبک در یک آشیان انبازی می کند و باشه با گنجشک در یک منزل دمسازی می نماید. گردن گوران از پنجه شیران آسوده است و حلق تذروان از چنگال بازان رسته.
ابلک، به ویژه گونهٔ «ابلک ماسهای» (بادبر)، در بسیاری از جاهای ایران، از جمله، زنجان، تهران، اصفهان، سراسر خراسان و ... میروید. یکی از جاهایی که ابلک در آن فراوان یافت میشود، استان تهران است؛ در همه جای این استان، از اوین-درکه گرفته تا ورامین و پاکدشت. در خود پارکهای بزرگ شهر تهران _ برای نمونه پارک چیتگر _ گونهٔ بادبر یافت میشود.
دانی تو بلکه شهری لابلکه عالمی کاریکه او نمود درین مرز وکشورا
هنگامی که لینکون بر سرکار آمد، شکلگیری اتحادیه تحقق یافته بود و هیچیک از رهبران شورش پیشنهاد پیوستن مجرد را مطرح نساختند. هیچ سازش و مصالحهای صورت نگرفت زیرا هیچ مصالحهای ممکن نبود. شاید لینکون میتوانست به برخی از ایالات جنوبی اجازه دهد جدا شوند، همانطور که برخی از جمهوری خواهان پیشنهاد کرده بودند. با این حال ناسیونالیستهای دموکرات محافظه کار مانند جرمیابلک، جوزف هالتو ادوین استانتن دریک ژانویهٔ ۱۸۶۱، کنترل کابینهٔ بوکنان را به دست گرفته بودند و از پذیرش جدایی اجتناب میکردند. لینکون و تقریباً تمای رهبران جمهوریخواه در مارس ۱۸۶۱ موضع ناسیونالیستی اختیار کردند مبنی بر اینکه: اتحادیه را نمیتوان از هم گسست.
آتشکدهٔ کاووس که به اشتباه آرامگاه سادات بابلکانی شناخته میشود، مربوط به دورهٔ ساسانی است و در شهرستان بهشهر، روستای کوهستان بهشهر واقع شده، این اثر در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۸۰ با شمارهٔ ثبت ۵۴۱۰ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیدهاست. و پس از اسلام در سدهٔ هفتم هجری آرامگاه سادات بابلکانی و جای خاکسپاری امیر کمال الدین و امیر شمس الدین بابلکانی قرار داده شده است و محوطه اطراف آن بر اساس اسناد تاریخی موقوفه گورستان اهالی کوهستان بوده که امروزه نیز بهعنوان گورستان از آن استفاده میشود.
«ابلک» گیاهیست علفی، پهنبرگ، بوتهای و یکساله. ابلک شاخههای بسیار دارد و باد آن را به آسانی از جا برمیکند. ارتفاع این گیاه از پایه تا نوک بلندترین شاخه و برگش، بین ۵-۳۰ سانتیمتر میباشد. برگهایش تسمهشکل و نوکتیز است. بهار گل میکند، تابستان و تیرماه تخم میبندد؛ در نوک تخمش دو خار دراز دارد (به بیانی دیگر، دانههای (تخمهای) دو شاخ دارد). به خاطر همین ویژگیها، به ابلک سرشاخی یا میوه شاخی نیز میگویند.
لابلکه جان را ای ولی، حاصل شده ذات علی جانکردهدلرا حاملی، دل حامل این مشت گل
ای اختیار کرده سلطان روزگار لابلکه اختیار خداوند ذوالمنن
ابلک، خوراک خوبی برای گوسفند، بز، اسپ و شتر است. ابلک در دورهٔ تخمبندی ۲٫۴-۶٫۵٪ پروتئین و ۱٫۹-۲٪ چربی دارد.واژهٔ «اَبَلَک» از زبان فارسی به زبانهای ترکی آسیای میانه نیز راه یافتهاست و ایشان هم این گیاه را به شیوهٔ همسان (با تلفظ «اِبِلِک») میخوانند.
«قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا» یعنی ارض مصر، «بِسِحْرِکَ یا مُوسی» ای قد عرفنا خداعک، «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» ای نقابلک بمثل فعلک، «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ» ای واعدنا مکانا یجتمع فیه للمغالبة فیتبین صدقک فی دعوی النبوّة، ثم لا نخلف ذلک الموعد لا نحن و لا انت. قوله: «مَکاناً سُویً» قرأ ابن عامر و عاصم و حمزة و یعقوب سوی بضم السّین، و الباقون بکسرها، و هما لغتان مثل عدی و عدی و طوی طوی، و المعنی مکانا سواء، فاذا کسر او ضم قصر و اذا فتح مدّ، یعنی مکانا نصفا وسطا تستوی مسافته علی الفریقین، و قیل سوی ای سویّا لا ساتر فیه. «قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ» یعنی یوم عید لهم، یقال کان یوم النیروز وافق عاشوراء، و قیل یوم السّبت.
نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی سلیما ابلها لابلکه مرحوما و مسکینا