اختطاف

معنی کلمه اختطاف در لغت نامه دهخدا

اختطاف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خَطف. ربودن. ( منتهی الارب ). ربودن همچو برق. ( غیاث اللغات ). || اختطاف حمی کسی را؛ دور شدن تب از او. || استراق سمعکردن شیطان. || اِمتلاس. خیره کردن چشم.

معنی کلمه اختطاف در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - ربودن همچون برق . ۲ - خیره کردن چشم .

معنی کلمه اختطاف در فرهنگ عمید

به سرعت قاپیدن، ربودن.

معنی کلمه اختطاف در فرهنگ فارسی

ربودن، ربودن بسرعت، برکندن وکشیدن وبردن
( مصدر ) ۱ - ربودن ربودن همچون برق . ۲ - استراق سمع کردن ( شیطان ) . ۳ - خیر ه کردن چشم .

معنی کلمه اختطاف در ویکی واژه

ربودن همچون بر
خیره کردن چشم.

جملاتی از کاربرد کلمه اختطاف

گوییم از انواع حکمت هفت نوع برشمرده ایم ذکا و سرعت فهم و صفای ذهن و سهولت تعلم و حسن تعقل و تحفظ و تذکر. اما ذکا وسط بود میان خبث و بلادت، خبث در جانب افراط و بلادت در تفریط، و بدین بلادت آن خواهیم که از سوی اختیار بود نه از عدم خلقت. و اما سرعت فهم وسط بود میان سرعت تخیلی که بر سبیل اختطاف افتد بی احکام فهم و ابطائی که از تأخیر تفهم ملکه شود. و اما صفای ذهن وسط بود میان ظلمتی که در نفس حادث شود تا به سبب آن در استنباط نتایج تأخیر افتد و میان التهابی که به سبب مجاوزت مقدار از مطلوب باز دارد. و اما سهولت تعلم واسطه بود میان مبادرتی که استثبات صور را مجال ندهد و میان تصعبی که به تعذر مؤدی بود. و اما حسن تعقل واسطه بود میان صرف فکر به ادراک چیزی که در تعقل مطلوب زاید باشد و میان قصور فکر از تعقل تمامی مطلوب. و اما تحفظ واسطه بود میان عنایتی زاید به ضبط آنچه ضبطش بی فایده بود و میان غفلتی از استثبات صور که مؤدی بود به اعراض از آنچه حفظش مهم باشد. و اما تذکر واسطه بود میان فرط استعراضی که اقتضای تضییع روزگار و کلالت آلت کند و میان نسیانی که از اهمال آنچه مراعات آن واجب بود لازم آید. و هم بر این نسق در انواع دیگر اجناس می باید گفت.
و در ایام همایون این پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور که آفتاب عدل او چون چشمه خورشید، شعاع رافت بر بسیط زمین و بساط زمان گسترده است و عالم و عالمیان را به جناح عاطفت در ظل عنایت و رعایت جای داده، عجب نبود که اختطاف خطاف از ذباب ضعیف و تعرض پشه حقیر کوتاه گردد.
«حُنَفاءَ لِلَّهِ» الحنفاء جمع حنیف، و الحنیف اسم لمتّبع هذه الملة، و المسلم اسم سمّی به ابرهیم نفسه و اهل دینه، و المعنی حنفاء للَّه علی ملّة ابرهیم مخلصین بالتلبیة، «غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» لانّهم کانوا یقولون لبّیک لا شریک لک الّا شریک هو لک تملکه و ما ملک. قال قتادة: کانوا فی الشّرک یحجّون و یحرّمون البنات و الامّهات و الاخوات و کانوا یسمّون حنفاء، فنزلت، «حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ» ای حجّاجا للَّه مسلمین موحّدین، یعنی من اشرک لا یکون حنیفا، «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» ای سقط من السّماء، «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ»، قرأ اهل المدینة «فتخطّفه الطّیر» بفتح الخاء و الطاء مشدّده الطاء، و الوجه انّه تتخطفه بتائین، فحذف تاء التفعل لاجتماع التاءین، فبقی تخطفه، و قرأ الباقون فَتَخْطَفُهُ باسکان الخاء و فتح الطاء و تخفیفها، و الوجه انّه مضارع خطف بکسر الطاء یخطف بفتحها و فیه لغتان: خطف یخطف. کعلم یعلم، و خطف یخطف کضرب یضرب، و الاوّل اعلی. و الخطف و الاختطاف و التخطف سلب الشی‌ء بسرعة، «أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکانٍ سَحِیقٍ»، الهوی السقوط، و السحیق البعید. یقال سحق بالضّم بعد، و سحق بالفتح ابعد، و سحق بالکسر هلک، و هذا مثل ضربه اللَّه سبحانه للکافر شبّه حاله حال من خرّ من السّماء فکما لا یرجی لهذا الخارّ من السّماء الحیاة، لا یرجی للمشرک الخلاص، و قیل شبّه حاله حال من خرّ من السّماء فانّ عاقبته الهلاک، امّا ان یهلک قبل ان یصل الی الارض یتخطف الطّیر ایّاه، و امّا ان یصل الی الارض فیتقطّع، کذلک الکافر امّا ان یعاجل بالعقوبة به قبل وصوله الی الآخرة، و امّا ان یمهل حتی یهلک فی الآخرة قال الحسن: شبّه اعمال الکفار بهذا الحال فی انّها تذهب و تبطل فلا یقدرون علی شی‌ء منها.