معنی کلمه شتالنگ در لغت نامه دهخدا
گرفتم رگ او داج و فشردمش به دو چنگ
بیامد عزرائیل ونشست از بر من تنگ
چنان منکر لفجی که برون آیداز رنگ
بیاوردش جانم بر زانو ز شتالنگ.حکاک مرغزی.آن حضرت [محمد ( ص )] را بزدند [مردم طایف ] و سنگ انداختند و بر شتالنگش زدند و خون از پای مبارکش روان شد. ( ترجمه طبری ). شمشیری بزد و پایش از شتالنگ بیفتاد. ( ترجمه طبری ). موسی و هرون چون آنجا رسیدند عوج بیرون آمده بود و عوج چون ایشان را بدید دست فراز کرد تا ایشان را برگیرد. موسی عصا بزد و گویند که ده ارش از زمین برجست و ده ارش عصا بود وآن عصا بر شتالنگ او زد و عوج از آن زخم از پای بیفتاد به قدرت خدای. ( از ترجمه طبری ). موسی دیگر بار گفت یا ارض خذیه ، پای قارون تا شتالنگ به زمین فروشد. ( ترجمه طبری ).
به بازار خوالیگری ساختن
شتالنگ با کعبتین باختن.اسدی.اگر زین بیش بنشینم به گرگان اندرون روزی
چو بازآیم به خایسک گران بشکن شتالنگم.لامعی گرگانی.