آشفتهسامان (قدیمی): آنکه سامان زندگی او از هم پاشیده است. پریشان احوال. نه بم داند آشفته سامان نه زیر/ به آواز مرغی بنالد فقیر. «سعدی» تهیدست، فقیر. مجذوب، شوریده.
جملاتی از کاربرد کلمه آشفته سامان
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت، افسانه درد پای و روز آشفته سامان مرا بنده زاده بر فرهنگ دری دست گشاد و داستان پرداخت، بی رنج افزائی و سخن سرائی این رنجور خسته و نیم جان شکسته خواهی دید و دانست به کدام روز گرفتارم و تا کجا کوب آزمای شکنج و تیمار، اگر چه این گفت گهر سفت بیش از دهان چون من تنگ پوستی سبک مغز و خود پرستی هیچ شناخت است، آن مرد هستی نورد و سراپا درد همی تواند سرود، بیت: