جملاتی از کاربرد کلمه آتش پاره
چه کرد آن رهزن خونخوارهٔ من جز آتش پارهای دربارهٔ من
تو آتش پاره من خار ره بر من چو بگذشتی اثر مگذار کز من بر نیاید دود دور از تو
عاشقیش افتاد آتش پارهٔ بی قراری بی دلی خون خوارهٔ
چو کرد این کار، ناپیدا شد از چشم چون آتش پارهای آن پیر در جست
درون لبریز داغ عشق آتش پاره ای دارم حزین از دل اگر آهی کشم بوی کباب آید
لعل سیرابش که آتش پاره ای بود از ازل در دو عالم دیده پیرو جوان را سوخته
بی رخت در باغ و صحرا بهر داغ جان من هر گل آتش پاره ای هر لاله سوزان اخگری ست
برآمد دودم از جان، چند سوزم زین دل پاره مسلمانان، نه دل دارم که آتش پاره ای دارم
همه جراره ها در چنگ و آتش پاره ها در جنگ که پیش حمله شان پولاد را چون پرنیان دارم
دل چرا چون شمع جز آه سربارش نباشد گر به آتش پارهای چون خود سروکارش نباشد