افرازه

معنی کلمه افرازه در لغت نامه دهخدا

( آفرازه ) آفرازه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) شعله. زبانه. لهب :
کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلند
ز آفرین تو گر باشد آفروزه من.سوزنی.خلیل وار بتان بشکند که نندیشد
زآفرازه نمرود منجنیق انداز.سوزنی.گشت ز انگشت آفرازه دوزخ
نیمه تن او کباب و نیمه مهرّا.سوزنی.نرم گشته به لوس و لابه من
گرم گشته به آفرازه من.سوزنی.
افرازه. [ اَ زَ / زِ ] ( اِ ) شعله آتش. فتیله. ( از فرهنگ جهانگیری ) :
کنم ز آتش طبع توافرازه بلند
ز آفرین تو اگر باشد افروزه من.سوزنی.نرم گشته به بوس و لابه من
گرم گشته به افرازه من.سوزنی.- آتش افرازه ؛ افرازنده آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد.

معنی کلمه افرازه در فرهنگ معین

( آفرازه ) (زِ ) ( اِ. ) شعله ، زبانه .

معنی کلمه افرازه در فرهنگ عمید

( آفرازه ) شعلۀ آتش، زبانۀ آتش: خلیل وار بتان بشکند که نندیشد / ز آفرازهٴ نمرود منجنیق افراز (سوزنی: ۲۱۶ ).

معنی کلمه افرازه در فرهنگ فارسی

شعله آتش، زبانه آتش
شعله آتش . فتیله

معنی کلمه افرازه در فرهنگستان زبان و ادب

{lift truck} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] نوعی جرثقیل کوچک برای بلندکردن و جابه جایی بارهای سنگین

معنی کلمه افرازه در ویکی واژه

نوعی جرثقیل کوچک برای بلندکردن و جابه‏جایی بارهای سنگین.

جملاتی از کاربرد کلمه افرازه

سرافرازها در سرافکندگی شده تیره سرچشمه زندگی
حکایت کرد مرا شریف‌ ابو المظفّر بن احمد بن‌ ابی القاسم الهاشمی الملقّب بالعلویّ در شوّال سنه خمسین و اربعمائه‌ - و این بزرگ آزاد مردی است باشرف و نسب و فاضل و نیک شعر، و قریب صد هزار بیت شعرست او را درین دولت و پادشاهان گذشته، رضی اللّه عنهم و ابقی السّلطان المعظّم ابا شجاع فرّخ زاد ابن ناصر دین اللّه‌ - گفت: بدان وقت که امیر عادل ببخارا رفت تا با امیر رضی دیدار کند، جدّ مرا احمد بن ابی القاسم بن جعفر الهاشمی را بنزدیک امیر بخارا فرستاد، و امیر گوزگانان‌ را با وی فرستاد بحکم آنکه سپاه‌سالار بود تا کار قرار دادند؛ و امیر رضی وی را بنواخت و منشور داد بموضع‌ خراج حایطی‌ که او داشت. و جدّم چون فرمان یافت، این موضع بنام پدرم کرد امیر محمود و منشور فرمود، که امیر خراسان گشته بود و سامانیان برافتاده بودند و وی پادشاه شده. و جدّم گفت: چون از جنگ هرات فارغ شدیم و سوی نشابور کشیدیم، هر روزی رسم چنان بود که امیر گوزگانان و همه سالاران محتشم، از آن سامانی و خراسانی‌، بدر خیمه امیر عادل سبکتگین آمدندی پس از نماز [دیگر] و سوار بایستادندی، چون وی بیرون آمدی تا برنشیند، این همه بزرگان پیاده شدندی تا وی برنشستی و سوی منزل کشیدندی‌ . چون بمنزلی رسید که آن را خاکستر گویند، یک روز آنجا بارافگند و بسیار صدقه فرمود درویشان را و پس [از] نماز دیگر برنشست و در آن صحراها میگشت و همه اعیان با وی. و جای جای در آن صحراها افرازها و کوه‌پایه‌ها بود، پاره کوهی‌ دیدیم، امیر سبکتگین گفت: یافتم، و اسب بداشت و غلامی پنج و شش‌ را پیاده کرد و گفت: فلان جای بکاوید . کاویدن گرفتند و لختی فرورفتند. میخی آهنین پیدا آمد سطبر، چنانکه ستورگاه‌ را باشد، حلقه ازو جدا شده‌، برکشیدند. امیر سبکتگین آن را بدید، از اسب فرود آمد بزمین و خدای را، عزّوجلّ، شکر کرد و سجده کرد و بسیار بگریست و مصلّای‌ نماز خواست و دو رکعت نماز کرد و فرمود تا این میخ برداشتند و برنشست و بایستاد. این بزرگان گفتند: این حال چه حال است که تازه گشت‌؟ گفت: قصّه‌یی نادر است، بشنوید:
زگفتار شه آن سرافرازها کشیدند با زاری آوازها