آبدیده

معنی کلمه آبدیده در لغت نامه دهخدا

( آبدیده ) آبدیده. [ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) جامه یا متاعی دیگر که در آب افتاده و بدان زیان رسیده باشد.، ( آب دیده ) آب دیده. [ ب ِ دی دَ / دِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک :
فرنگیس چون روی بهزاد دید
شد از آب دیده رخش ناپدید.فردوسی.سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
که ریزریز بخواهدْت ریختن کاریز.کسائی.بدم چو بلبل وآنان به پیش دیده من
بدند همچو گل نوشکفته در گلزار
کنون ز دوری ایشان دو جوی میرانم
ز آب دیده و من بر کنار بوتیمار.جمال الدین عبدالرزاق.کنونم آب حیاتی بحلق تشنه فروکن
نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی.سعدی.

معنی کلمه آبدیده در فرهنگ معین

( آبدیده ) (دِ ) (ص مر. ) ۱ - جلا یافته ، جوهردار. ۲ - آزموده ، باتجربه . ۳ - چیزی که آب آن را فاسد کرده باشد.

معنی کلمه آبدیده در فرهنگ عمید

( آب دیده ) ۱. پارچه یا چیز دیگر که در آب افتاده و آب به خود کشیده و آسیب دیده باشد، نم کشیده، خیس.
۲. [عامیانه، مجاز] باتجربه، آب داده: فولاد آب دیده.

معنی کلمه آبدیده در فرهنگ فارسی

( آبدیده ) ( صفت ) ۱- جامه یا متاعی دیگر که در آب افتاده و زیان ندیده باشد . ۲ - خیس مرطوب تر .
جامه یا متاعی دیگر که در آب افتاده و بدان زیان رسیده باشد
( آب دیده ) ( اسم ) اشک سرشک گریه .
اشک

معنی کلمه آبدیده در ویکی واژه

آب‌دیده
تَر، خیس، نم‌دار. ویژگی لباس یا آنچه بر اثر آب‌دیدگی، فاسد یا کم ارزش شده باشد یا به آن آسیب رسیده باشد.
(گفتگو): سختی دیده و آزموده، سرد و گرم کشیده، باتجربه. جلا یافته، جوهردار.

جملاتی از کاربرد کلمه آبدیده

بگیردم نمک آبدیده در دیده بچشم اگر نشوم حقگزار مردم چشم
ز آرزوی آنکه گیرم در کنار آن ماه را شد کنارم ز آبدیده راست چون دریا کنار
نیک بنگر بدو که بی کم و بیش چون ‌هریسه است‌ و آبدیده ‌سریش
آهنگران با افراد نعل‌بند، که با آهن خام کار می‌کنند، آن را شکل می‌دهند و آبدیده می‌کنند، متمایز هستند.
گفتم: در آبدیده، چرا در نیامدی؟ ای نور هر دو دیده، بفرمان من درآی