آویزهگوش (مجاز): آنچه شایسته شنیدن و گوش کردن است. نصایح صادقانه آویزه گوش و هوش. «قائممقامفراهانی» آویزه گوش ساختن کنایه از: آن را بخاطر سپردن و از آن پند گرفتن.
جملاتی از کاربرد کلمه آویزه گوش
به علت این که حالش بهبود یافته بود، مجمع عمومی نروژ در نهایت به کارش توجه کرد و موزهها نقاشیهایش را خریداری کردند. اولین نمایشگاهش درنیویورک آمریکا سال۱۹۱۲ بود. جاکوبسن، مونک را نصیحت کرد که تنها با دوستان خوب رابطه داشته باشد و از میخوارگی پرهیز کند، مونک نصیحتهایش را آویزه گوش کرد و حاصل آن پیشرفت و چندین پرتره کامل و کیفیت بالا از دوستانش بود. او مناظر زیبا و احساسات انسانی را در حین کار و بازی ترسیم میکرد. رنگ سفید در کارهایش بیشتر شد و رنگ سیاه را کمتر به کار میبرد.
بحر معنی ز سخن پر گهر است هر یک آویزه گوش هنر است
در گفت و نگاشت و افکند وداشت و ساخت و سوخت و درید و دوخت و ستد وداد و بست و گشاد، هر چه اندیشی گوارای جان و تن است و پذیرای هوش و من، خطر را نیز از در پرورش های پدرانه سر رشته کاری سپار و دوش تاب و توشش را بدان دست که پای تواند داشت باری نه. سالی پنج تومان از سر دسترنج که درمان رنجش کند و شکسته بند شکنج گردد، بی کم و کاست باوی بازرسان و نوشته رسید دریاب. بارها در راه و رفتار و کار و کردار بهر در و از هر رهگذر آنچه آموخته بودم و خود به فرمان آزمایش اندوخته نگاشته ام و ترا بدان داشته، کمی آویزه گوش افتاد، و بسیاری فراموش گشت. مرا که پند بزرگان از در نابخردی و خامی با همه دیرینه روزی ها باد است، اگر جوانی جهان ناسپرده اندرز من از یاد برد جای رنجش و بیغاره نخواهد بود. زالی خرسوار با خداوند رخش نیارد تاخت و گوهر بی بهره از هستی هستی بخش نتواند شد.
بیا گوش را قاید هوش کن وز آن گوهر آویزه گوش کن
آتشین لعلی پی آویزه گوش خرد باز آورد ارمغان طبع سهی بالای من
طوق گردن کن و آویزه گوش به دو صد عقد در آن را مفروش
درج گهر آورم که شاید آویزه گوش انبیا را
بود پندم افزایش هوش تو کنم گوهر آویزه گوش تو
ملک مصون است حصن ملک حصین است. منت وافر خدای را که مهام این مملکت همه بر وفق خواهش شماست و نصایح صادقانه آویزه گوش وهوش ما. خود گمان نداشتیم که این زمستان را ا این بی نانی و بی پولی ببهار برسانیم و اهل ولایت یقین داشتند که نمیرسانیم خدا را شکر که اینک:
آسمان در یوزه کرد و آفتابش کرد نام لعلی از آویزه گوش شب یلدای من
دارم آویزه گوش خرد از پیر مغان این گهر را که به الماس عبارت می سفت