آتشدان

آتشدان

معنی کلمه آتشدان در لغت نامه دهخدا

( آتشدان ) آتشدان. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) کانون. کانونه. اجاق. منقل : فرمودند من از قصر عارفان روان شدم شما دیگ بر آتشدان نهادید. ( انیس الطالبین بخاری ).
دو گوهر است در این وقت شرط مجلس ما
قنینه معدن این و تنور مسکن آن
یکی چو آب زر اندر میان جام و قدح
یکی چو برگ گل اندر میان آتشدان.معزی.دیگپایه. دیگدان. تنور. تنوره. کور. کوره. تنور آهنگر. کلانه آهنگر. ( مقدمةالادب ): سطام ؛ کفچه آتشدان. ( السامی فی الاسامی ). || ( اِخ ) محراب. ببغاء. مجمره. ( از ابوریحان بیرونی ).

معنی کلمه آتشدان در فرهنگ معین

( آتشدان ) ( ~. )(اِمر. ) ۱ - منقل ، اجاق . ۲ - تنور. ۳ - ظرفی مخصوص در آتشکده که در آن آتش مقدس افروزند.

معنی کلمه آتشدان در فرهنگ عمید

( آتشدان ) ۱. جای ریختن آتش.
۲. کوره.
۳. ظرفی که در آن آتش بریزند، منقل.
۴. [قدیمی] اجاق. * کانون.

معنی کلمه آتشدان در فرهنگ فارسی

( آتشدان ) ( اسم ) ۱ - ظرفی که در آن آتش نهند منقل اجاق . ۲ - تنور تنوره . ۳ - ظرفی مخصوص در آتشکده که در آن آتشی مقدس افروزند.
جای ریختن آتش، کوره، کانون، منقل، اجاق
( آتش دان ) اجاق منقل

معنی کلمه آتشدان در فرهنگستان زبان و ادب

آتشدان
{Ara, Altar} [نجوم] صورت فلکی کوچکی در آسمان جنوبی (southern sky ) که بین صورت های عقرب و مرغ بهشتی قرار دارد
{fire altar} [باستان شناسی] نوعی بَرواره برای برافروختن آتش مقدس

معنی کلمه آتشدان در دانشنامه عمومی

آتشدان (صورت فلکی). آتشدان ( به انگلیسی: Ara ) یک پیکر آسمانی جنوبی است.
درخشانترین ستاره آن بتا آتشدان است و گاما آتشدان یک ستاره دوتایی است میو آتشدان چهار سیاره در کنار خود دارد آلفا آتشدان نام خاصی در زبان چینی به نام چو دارد.
• NGC 6397: فاصله اش تا زمین ۸۲۰۰ سال نوری است.

معنی کلمه آتشدان در ویکی واژه

آنچه در آن آتش روشن می‌کنند یا در آن آتش می‌ریزند.چنانکه کوره، تنور، و مانند آن. منقل، اجاق.
ظرف مخصوص نگهداری آتش‌مقدس در آتشکده و خانه‌ها، نزد زرتشتیان.

جملاتی از کاربرد کلمه آتشدان

اسپهبد همچون شهریاران پیشین دابویی، سکه‌هایی را در زمان حکومت خویش ضرب نمود. از خورشید سکه‌های زیبا و متعددی در دست است. در طرف چپ این سکه‌ها در حاشیه داخلی پشتِ سکه، سال ضرب سکه به تاریخ تبری به خط پهلوی نوشته شده است. برای گاهشماری، گاوبارگان تاریخ مرگ یزدگرد سوم را مبدأ تاریخ اختیار کرده بودند که مطابق با سال ۶۵۲ میلادی و ۳۲ ه‍.ق و سال ۲۱ سال یزدگردی است. نقشی از آتشدان و هیربدان بر پشت سکه درج شده است و در هردو سوی سکه تصاویری از ماه و ستاره است. اندازهٔ این سکه‌ها نیز مشابه سکه‌های دادمهر و فرخان بزرگ است.
در این خاکستر هستی چو غلطی در آتشدان و کانون شو که بودی
طی چند سال اخیر کاوش‌های باستان‌شناسی در این محوطه تاریخی انجام گرفت که در این کاوش‌ها نشانه‌هایی از وجود یک آتشکده دوران ساسانی به دست آمد. در محوطه باستانی پلنگ‌گرد سه‌پایه آتشدان متعلق به یک آتشکده از دوران به احتمال قوی ساسانی کشف شده‌است.
این آرامگاه در فاصلهٔ ۳۳ متری سمت جنوب‌غربی آرامگاه اردشیر یکم و به شکل چلیپا تراشیده شده‌است. در بخش بالایی چلیپا، نماد فروهر و ماه، نقش شده و در پایین آن اردشیر یکم در حالی که دستش را به سوی فروهر و آتشدانی که روبه‌رویش قرار دارد دراز کرده، حکاکی شده‌است. در زیرپای شاه اورنگی که مردم سرزمین‌های گوناگون بر دوش دارند، قرار دارد.
این آرامگاه در فاصلهٔ ۱۰۰ متری شرق و شمال‌شرقی آرامگاه داریوش بزرگ و به شکل چِلیپا تراشیده شده‌است. در بخش بالایی چلیپا، نقش نماد فروهر و ماه، در بالا و تصویر خشایارشا در حالی که دستش را به سوی فروهر و آتشدانی که روبه‌رویش قرار دارد دراز کرده، حکاکی شده‌است. در زیرپای شاه اورنگی که مردم سرزمین‌های گوناگون بر دوش دارند، قرار دارد.
سخت بی‌صبر و در آتشدان تیز رو سوی صدر جهان می‌کن گریز
تو دانی که از هیچ راه جز با تو گریزگاهی و از شیب ماهی تا فراز ماه پناهی ندارم، اگر تو نیز از خود برانی و به خود نخوانی، در زندگی خوار و رانده هر خشک و تر خواهم بود، و پس از مرگ هزار بار از خود بدتر.اگرم جز این کیش و راه باشد، یا جز سوی تو و نزدیکان تو نگاه، لال به خاک در آیم و کور از خاک برآیم. بار خدایا خود گواهی و روان نزدیکان درگاهات آگاه که از کردار و گفتار گذشته پشیمانم و از بیم گرفت تو و شرم پاسخ خویش آشفته راه و پریشان. اگرم جاویدان در آتشدان دوزخ زنجیر به نای اندر نگونسار آویزی، گواهی دهم که کیفر یک روز گناه نباشد، و بر جای گرد و خاکم دود و خاکستر از تن و جان انگیزی، باد افراه نیم هنجار تباه نگردد.لابه و زاری آورده ام و آرزم و شرمساری، نیازم به بیزاری باز مگردان و میانه یک رستاخیز آشنا و بیگانه ام خواری مخواه.
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
آینه نماد تصویر پیدایش و روشنائی است که بر سر سفره هفت سین گذاشته می‌شود. آتشدان نیز نماد پایداری نور و گرما است که بعدها به شمع و چراغ مبدل شد. در دو طرف آینه دو شمعدان گذاشته می‌شود و به تعداد فرزندان خانواده شمع روشن می‌گردد. شمع‌ها نماد شادی و روشنگری هستند.
چنان نمود مراغنچه های نیم شکفت که بوته های زر اندرم یان آتشدان
مسکوکات ساسانی طلا و نقره و مس بودند اما نسبت بین ارزش آن‌ها در تمام دوره ساسانیان ثابت نبود. درهم نقره معمولاً به بین ۳٫۶۵ تا ۳٫۹۴ (سه و شصت و پنج تا سه و نود و چهار) گرم وزن داشت. این وزن بر اساس سکه‌های اشکانی و سکه‌های فنیقی است. در سکه‌های ساسانی نقش شاه همواره در یک طرف سکه حک شده است و در طرف دیگر معمولاً یک آتشدان است.
یکی چو آب رز اندر میانهٔ ساغر یکی چو برگ گل اندر میان آتشدان
اما به مرور زمان زردشتیان احمدآباد به شریف‌آباد کوچ نمودند و سنگ آتشدان درمهر احمدآباد نیز به شریف‌آباد منتقل کردند و هم‌اکنون در آنجا نگهداری می‌شود و محلی که قبلاً درمهر زردشتیان بوده بعد از ویران کردن به صورت زمین صافی درآمده است.
باید الا که جنس باشد آن همچو هیزم درون آتشدان
چشمگیرترین قسمت بالایی آرامگاه، پیکر تراشیدهٔ داریوش بزرگ است که ۲٫۷۰ متر بلندی دارد و در سمت چپ مجلس، به‌حالت نیم‌رخ و روبه سمت راست، بر سکویی سه‌پلّه‌ای ایستاده‌است. وی تاجی کنگره‌دار بر سر نهاده و ردایی بلند و گشادآستین و پُرچین و شکن به‌تن کرده‌است. کفشش ساده و نیم‌تنه‌اش را کمربندی استوار نموده، ریشش بلند و حلقه‌حلقه‌است و مویش را پیچ‌درپیچ در پشت سر انبوه کرده و آراسته‌است، حلقه‌ای از گوش آویخته و دستبندهایی نقش دار بر مچ دارد. وی با دست چپ یک کمان را گرفته‌است و دست راستش را به حالت نیایش، رو به جلو آورده و با کف و انگشتان به‌سوی آتشدان و نماد فروهر دراز کرده‌است.
سجده کردم پیش او و درکشیدم جام را آتشی افکند در من می ز آتشدان خویش
آر آتش‌دان یک ستاره است که در صورت فلکی آتشدان قرار دارد.
ز حلم اوست کاهن چون خورد تاب در آتشدان بسندان آورد تاب
چون رایحه صندل به مشام بازرگان رسید، به تفحص آن برخاست و به هر طرف زاویه می گشت تا به وثاق مرد شهری رسید که صندل در آتشدان بدل هیزم می سوخت. بازرگان چون حال چنان دید، متحیر شد و خیره بماند و با خود گفت: جائی که هیزم ایشان صندل بود، مرا در وی چه ربح صورت توان کردن؟ دریغا که مالها ضایع شد و مشقت شش ماهه راه و محنت اسفار و خوف اخطار تحمل کردم و سوزیان بزیان آمد. پس به نزدیک مرد شهری رفت و چون غمناکی مستمند بنشست. مرد شهری از وی پرسید که از کجا می آیی و درین بارها چه متاع داری؟ بازرگان گفت: صندل آورده ام. شهری پرسید: بجز صندل دیگر چه آورده ای؟ گفت: همه صندل است. شهری گفت: لاحول و لا قوه الابالله در ولایت ما خرواری صندل به دیناری است و بیشتر هیزم ما از وی باشد. چرا بضاعتی نیاوردی که ترا بر آن ربحی بودی و فراغتی حاصل آمدی؟ بازرگان ازین سخن در حیرت و ضجرت افتاد و به دریای فکرت غوطه ور خوردن گرفت و خود را ملامت کردن ساخت و بدان قانع شد که کری بر وی زیان بود. شهری چون واقف گشت که بازرگان این سخن خورد و به اندک چیزی خرسند شد، گفت: ای جوانمرد، من ترا ازین غم فرج آرم و کم زیان گردانم که مردی مصلح می نمایی و سیمای صیانت و سداد در ناصیه تو پیداست و آثار مردمی و مروت در غره تو ظاهر و لایح. این صد خروار صندل به گواهی این جماعت که حاضرند به یک پیمانه از هر چه تو خواهی از نقره و زر و سیم و مروارید هر کدام که خواهی به من فروختی؟ مرد بازرگان گفت: فروختم. شهری جماعتی ثقات را بر آن گواه گرفت و اشهاد کرد و صندل در قبض آورد و بارها برگرفت و روی به شهر نهاد. بازرگان گمان برد که این مرد در باب او عنایتی کرده است و شفقتی نموده، آن را به منت های بسیار مقابله کرد و چون به شهر درآمد، به خانه پیرزنی فرود آمد و دیناری به گنده پیر داد تا ترتیبی کند و چون شب درآمد، از پیرزن پرسید که درین شهر صندل به چه نرخ است؟ زن گفت: برابر زر و سیم. بازرگان بجای آورد که طرار با او حیلت کرده است، متفکر گشت. پیرزن گفت: موجب تحیر و تفکر چیست؟ بازرگان قصه شرح داد. پیرزن گفت: مردمان این شهر بغایت گربز و محتال و زراق و مغتال اند. فردا که در شهر آیی، زنهار با کسی سخن نگویی و داد و ستد نکنی و بر مال خود زینهار نخوری که تو مردی غریبی و منازل و مراحل پیموده ای، تا مال خود در ورطه تلف و هلاک نیفکنی. بازرگان گفت: سپاس دارم و از خط امر تو قدم برنگیرم و بامداد که سیمرغ صبح در افق مشرق پرواز کرد و زاغ شام در زوایای مغرب ناپدید شد، مرد به شهر درآمد و طواف می کرد و در رزادیق و رساتیق می گشت و مشارع و مناهل می پیمود. به موضعی رسید، دو مرد را دید که بر دکانی نرد می باختند و اسب مقامرت در مضمار مسابقت می تاختند. بازرگان زمانی به نظاره بایستاد. یکی از آن دو تن گفت. خواجه نرد می دانی؟ بازرگان گفت: آری. نراد گفت: بنشین تا یک ندب نرد بازیم. پس آنگه اگر تو بری، هرچه خواهی بدهیم و اگر بمانی، هرچه فرمائیم بکنی. بازرگان گفت: روا بود. بنشست و نرد باختن گرفت. مرد شهری نرادی استاد بود چنانکه نراد آسمان را سه ضربه پیشی دادی و مشعبد افلاک را چون مهره به بازی داشتی.
این کاخ دارای تالارهای تو در تو است و با گذشت ۱۸۰۰ سال گچ‌بری بخش بالای دیوارهای درونی آن همچنان بدون آسیب مانده است. در ضلع شرقی کاخ، چهار ساختمان گنبدی شکل سترگ وجود دارد، این گنبدها به وسیلهٔ فیل‌پوش بالا رفته که مشابه آن در قلعه دختر (قلعه اردشیر) دیده می‌شود. قسمتی از نوک سقف گنبدها در دایره‌ای به قطر یک متر باز است. در ضلع شمالی بیرون از دیوار کاخ نیز چشمه‌ای از دل خاک می‌جوشد و استخری طبیعی جلوی این چشمه به پدیدار شده است. رودی از کنار دیوار شرقی کاخ گذر می‌کند که زمینه‌ساز آبادانی شهر گور و کاخ ساسانی بوده است. کمی بالاتر از کاخ آتشدانی برای برگزاری آیین‌های دینی وجود دارد. وجود چهار عنصر طبیعی آب، باد، خاک و آتش برجستگی ویژه‌ای را به این منطقه بخشیده است.