ازاين

معنی کلمه ازاين در لغت نامه دهخدا

از این. [ اَ ] ( حرف اضافه + صفت / ضمیر ) من هذا. || مثل. مانند: و ازآن امیرالمؤمنین هم از این معانی بود. ( تاریخ بیهقی ). || ( ص مرکب ) ازین. زین. برای اشاره وصف جنسی بکاراست و غالباً پس از اسم یا صفت یاء نکره می آورند به معنی از این قبیل ، از این جنس ، از این نوع. و در مورد تعظیم و تفخیم و تجلیل یا تحقیر و تخفیف و توهین استعمال شود :
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر اَبر سوک ِ عروس سیزده ساله
و گشته زین پرند سبز، شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله.رودکی.سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاکزاد
زین گروهی دوزخی ناپاک زاد و سندره.غواص.بپرسید مر زال را موبدی
از این تیزهش رایزن بخردی.فردوسی.از این بنده نوازی و از این عذرپذیری
از این شرمگنی نیکخوئی خوب خصالی.فرخی.نگاری با من و روئی نه بل دو روی دیبائی
از این خوشی از این کشی از این در کار زیبائی.فرخی.ترا زین کاردانی کارفرمائی همی بینم
ز رای ملک آرا ملک آرائی همی بینم.فرخی.زان گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس
پردلی باشد از این شیروشی پرجگری.فرخی.امیر یوسف زین کف گشاده آن سخی است
که گنج قارون با دست او ندارد پای.فرخی.جوانی است ناکاردیده ولیکن
از این بخردی داهئی کاردانی.فرخی.بگردد تا کجا بیند بگیتی
از این شوخی بلاجوئی ستمگر
بر او مهر آرد و بیرون برد پاک
مرا از رامش و از خواب واز خور.فرخی.آن روز خورم خوش که درین خانه ببینم
زین پنجهزاری رده ترکان حصاری.فرخی.کنگی بلندبینی کنگی بزرگ پای
محکم سطبرساقی زین گردساعدی.عسجدی.چون اندرو رسی بشب تیره و سیاه
زین آتشی بلند برافروز روزوار.منوچهری.کبک چون طالب علمی ست درین نیست شکی مسئله خواندتا بگذرد از شب سه یکی
بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی
ساخته پایکها را زِ لکا موزگکی
در دو تیریز سترده قلم و کرده حکی
پیرهن دارد از این طالب علمانه یکی.منوچهری ( از تاج المآثر ).زین دادگری باشی و زین حق بشناسی

معنی کلمه ازاين در فرهنگ فارسی

۱ - از چیز معهود یا مذکور ازین زین من هذا . ۲ - مثل این مانند این : (و از آن امیرالموئ منین هم از این معانی بود . ) ( بیهقی ) ۳ - ( صفت ) برای اشار. وصف جنسی بکار میرود و غالبا پس از اسم یا صفتی که بعد از آن قرار میگیر یای نکره میاورند از این نوع از این قسم از این گونه : ( از این مه پاره ای عابد فریبی م یک پیکری طاوس زیبی . ) ( سعدی )

جملاتی از کاربرد کلمه ازاين

اكثريت ساكنين «آب باد» از طايفه ی «شرون كمالی» هستند. گفته می‏شود كه" شرون " و " كمال  " دو برادر بودند كه از «گشتاسب بويراحمد» آمدند ومدتی در «شول گپ» پاتابه خشك كردند، سپس به «شول پلنگی» آمده و در آن جا ساكن شدند، بعضی می‏گويند كه شرون وكمال از نواحی «نورآباد ممسنی» به شول گپ آمدند. بالاخره ازهرجا كه آمده باشند، فرزندان آن ها تا حدود 50 سال قبل ازاين در همان روستای «پلنگی» به سر می‏بردند. از آن زمان به اين سو جملگی به روستای «آب باد» نقل مكان نموده‏اند، چنان كه يك نفر شرون كمالی اكنون در «شول پلنگی» وجود ندارد، جملگی در «آب باد» زندگی می‏كنند، يك چند خانوار شرون كمالی هم در روستای كوچك «بادامك» سكنی گزيده اند.
امّا با اين حال، گويا از طرف حضرتش، مسؤوليّتى سياسى بدو واگذار نشد. خود او نيز از آنان كه در برخى از ادوار بعدى مقام سياسى را مى‌پذيرفتند، دورى مى‌گزيد؛ ازاين‌رو به ابوموسى‌اشعرى كه وى را برادر خطاب كرده بود، گفت: من پيش از آن كه به خدمت در خلافت عثمان درآيى، برادرت بوده‌ام.