معنی کلمه ازاين در لغت نامه دهخدا
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر اَبر سوک ِ عروس سیزده ساله
و گشته زین پرند سبز، شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله.رودکی.سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاکزاد
زین گروهی دوزخی ناپاک زاد و سندره.غواص.بپرسید مر زال را موبدی
از این تیزهش رایزن بخردی.فردوسی.از این بنده نوازی و از این عذرپذیری
از این شرمگنی نیکخوئی خوب خصالی.فرخی.نگاری با من و روئی نه بل دو روی دیبائی
از این خوشی از این کشی از این در کار زیبائی.فرخی.ترا زین کاردانی کارفرمائی همی بینم
ز رای ملک آرا ملک آرائی همی بینم.فرخی.زان گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس
پردلی باشد از این شیروشی پرجگری.فرخی.امیر یوسف زین کف گشاده آن سخی است
که گنج قارون با دست او ندارد پای.فرخی.جوانی است ناکاردیده ولیکن
از این بخردی داهئی کاردانی.فرخی.بگردد تا کجا بیند بگیتی
از این شوخی بلاجوئی ستمگر
بر او مهر آرد و بیرون برد پاک
مرا از رامش و از خواب واز خور.فرخی.آن روز خورم خوش که درین خانه ببینم
زین پنجهزاری رده ترکان حصاری.فرخی.کنگی بلندبینی کنگی بزرگ پای
محکم سطبرساقی زین گردساعدی.عسجدی.چون اندرو رسی بشب تیره و سیاه
زین آتشی بلند برافروز روزوار.منوچهری.کبک چون طالب علمی ست درین نیست شکی مسئله خواندتا بگذرد از شب سه یکی
بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی
ساخته پایکها را زِ لکا موزگکی
در دو تیریز سترده قلم و کرده حکی
پیرهن دارد از این طالب علمانه یکی.منوچهری ( از تاج المآثر ).زین دادگری باشی و زین حق بشناسی