اعباء
معنی کلمه اعباء در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه اعباء
وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ ای فی کل مصر و مدینة نبیا ینذرهم فیخف عنک اعباء النبوة و لکن لم یفعل ذلک لیعظم شأنک و یکثر اجرک. و قیل معناه و لو شئنا لانزلنا الآیات المقترحه و لبعثنا فی کل قریة نَذِیراً زیادة علی ما یقترحون و لکنّا نعلم انّهم یسألون عنادا و تعنّتا و نعلم انّهم لا یؤمنون و هو نظیر قوله: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلی عَلَیْهِمْ.
حسن بصری گفت: اینت عدل راست و انصاف بسزا که بنده بر خود داور بود و بر خود گواهی دهد و شمار خود خود کند، و گفتهاند سیاق این کلمه بر سبیل تهدید است و وعید چنانک کسی را بیم دهی و گویی: ساحاسبک آری بکنم شمار تو «مَنِ اهْتَدی فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ» ای من اهتدی الی الرّشاد فانّ ثواب اهتدائه له، «وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها» ای من ضلّ عن الرّشاد فعلیا و بال الضّلال، «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» الوزر الحمل، یقال: وزرت کذا ای حملته و سمّی الوزیر وزیرا لانّه یحمل اوزار الملک ای یحمل اعباء ملکه، تأویل این آیت بر دو وجه است: یکی آنست که لا یؤاخذ احد بذنب غیره هیچکس را بگناه دیگری نگیرند، چنانک جای دیگر گفت: «وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلی حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ». وجه دیگر آنست که: لیس لاحد ان یعمل ذنبا لانّ غیره عمله کس را نسزد و نه روا بود که گناهی کند که دیگری همان گناه کرده است، و این چنانست که کفّار قریش گفتند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ».
نام خداوندی که عزیزست نام او. عظیم است انعام او قدیم است کلام او، شیرین است پیغام او، هر ذرّهای از ذرّات عالم دلیلست بر جلال و اکرام او، هر کجا شاهیست نقش بندگی بر جبین و اعلام او. هر کجا درویشی است مولی آنجا که دل پر حسرت بی کام او. خداوندی که زمین خدمت نکشد بار نعمت او، آسمان شکر بر نتابد اعباء امانت منّت او، دست وصف نرسد بشاخ نعت جلال صمدیّت او، چشم ادراک نبیند سهیل فلک جمال احدیّت او، خواطر ضمائر و سرائر اسرار در نیابد دقائق حقائق او. کسوت عبارت و اشارت محیط نشود بوصف عزّت و کبریاء او.
و شبهت نیست که ترا از موحشاتِ این کلمات در بابِ دادمه غرض آنست تا دیگر طوایفِ خدم در راهِ گستاخی جز به حسنِ ادب قدم ننهند و بر ارتکابِ جرایم جرأت ننمایند و از جستنِ معایب که نفسِ آدمی منبع و منشأ آنست ، زبان کشیده دارند. اکنون شما را از مشاحنت و مداهنت دور میباید شدن و تبصبص و چاپلوسی و مراوغت و عیبجویی نیز بگذاشتن و حقیقت دانستن که اگر دورِ افلاک و سیرِ انجم را باختلافِ رجوع و استقامت که دارند، اتّفاقی دیگر نبودی و طبایعِ ارکان با همه مضادّت نه به سازگاریِ ترکیب و تداخلِ اجزا بامیان آمدندی ، قلمِ مشتری و عطارد یک زبان نبودی و تیغِ خرشید و بهرام در یک غلاف نگنجیدی و آب با خاک دست در گردنِ موافقت نیاوردی و هوا فتراکِ مجاورتِ آتش نگرفتی، صنعتِ آفرینش بتمامی نرسیدی و سلکِ این نظام درهم نیفتادی، صحنِ این رباطِ سفلی و سقفِ این ساباطِ علوی عمارت نپذیرفتی، چنانک در نفیِ شرک و اثباتِ و حدانیّت آمدست ، لَو کَانَ فِیهمَا آلِهَهٌ اِلَّا اللهُ لَفَسَدَتَا و خرس چون عنایتِ ملک را با دادمه برین عیار دید ، از هرچ گفته بود ، پشیمان شد. گوشِ غرامتِ طبع مالیدن و انگشتِ ندامت عقل خاییدن گرفت، گفتارِ شهریار را تسلیم گونهٔ بکرد و از خود استسلامی بنمود و بتصویب و تذنیبِ سخن مشغول گشت و در پردهٔ لَعبُ الخَجِل از پیش شهریار برخاست و به خانه رفت ، متفکّر و غمناک بنشست، هم از خلاصِ دادمه و هم از تجاسری که در قصدِ او پیوسته بود و دشمنانگی اظهار کرده ؛ دانست که سرِّ ضمیر خویش از پردهٔ کتمان بیرون افکندن بدان وجه زخمهٔ ناساز بود و آن تیر از قبضهٔ کفایت خطا رفت؛ با خود گفت: اگر از پسِ این مکاشحت درِ مصالحت زنم، اضطراری باشد در لباسِ اختیار پوشیده و تمحّلی در طبع به تکلّف آورده و تکحّلی از عین الرّضا نموده ، تدارکِ این واقعه بچه طریق توان کرد؟ در مضطربِ این حال خرگوشی، فرّخزاد نام ، دوست و برادر خوانده داشت به فطانتِ ذهن و رزانتِ رای مشهور و به کاردانی و پیش اندیشی دستور و پیشوایِ دوستان و یارانِ کار افتاده، از ابناءِ جنسِ خویش این بجدهٔ رشد و کیاست نهادی ، همه حدس و فراست ناگاه از درِ او باز آمد، او را بدان صفت مضطرب و در آتشِ اندوه ملتهب یافت ؛ پرسید که این توحّش و پریشانی و گرهِ تعبّس بر پیشانی چیست ؟ خرس کیفیّتِ حال در میان نهاد و نفثهُ المصدُوری که از ودایعِ صدورِ احرار باشد، از دل بیرون داد و از هرچ رفته بود ، حکایت باز راند. فرّخزاد گفت : هرک در جامِ گیتی نمای خرد فرجام کارها ننگرد و در مطلعِ اندیشه از مخلص یاد نکند ، همیشه پراکنده دل و آسیمهسر و بیسامان کار باشد. نیک نیفتاد، تو پنداشتی که رأیِ ملک با دادمه چنان تغیّر پذیرفت که وقیعتِ تو در موقعِ قبول نشیند و او چنان افتاد که هرگز برنخیزد ، هَیهات، اِستَسمَنتَ الوَرَمَ وَ نَفَختَ فِی غِیرِ ضَرَمٍ ، و هیچ حسرت ورایِ آن نیست که از کردهٔ خود به مردم رسد ، مردِ نیکو رایِ پاکیزه فکرتِ زیرکِ دلِ سلیم فطرت تا اشتمالِ سخن بر منفعتی محض نبیند، از گفتن مجتنب باشد و اگر در سخن مضرتی ممکن الوقوع داند، از آن ممتنع شدن واجب شناسد و تا ضرورتی حامل نباشد، خود را در تحمّلِ اعباءِ آن سخن نیفکند، مِن حُسنِ اِسلَامِ المَرءِ تَرکُهُ مَا لَاَیعِنیهِ، و عاقل تا تواند، دشمنی بر دوستی نگزیند و بیگانگی بر آشنایی ترجیح ننهد و گفتهاند: دشمن را چنان باید داشت که آن گویِ بلورین که در حقّه نهند و هر وقت بیرون گیرند و پاک بشویند و هرچ در احتیاط و عزیزداشتِ آن گنجد، بجای آرند تا روزی که جایی سنگ خارهٔ سخت بینند، بر آن سنگ زنند و خرد بشکنند، چنانک ترکیب و تألیفِ اجزاءِ آن بیش در امکان نیاید و هرک عنانِ مرکوبِ هوی کشیده دارد و پای در رکابِ صبر استوار کند، عاقبت خرّمی و نشاط همعنانِ او آید، چنانک آن مردِ بازرگان را افتاد با زنِ خویش. خرس گفت: چون بود آن داستان؟
و معرفت حقیقی جز از انسان درست نیامد زیرا که ملک و جن اگرچه در تعبد با انسان شریک بودنداما انسان در تحمل اعباء بار امانت معرفت از جملگی کاینات ممتاز گشت که «انا عرضنا الامانه علیالسموات والارض و الجبال فابین ان بحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان». مراد از آسمان اهل آسمان است یعنی ملائکه و از زمین اهل زمین یعنی حیوانات و جن و شیاطین و از کوه اهل کوه یعنی و حوش و طیور.
و مقتدر بالله من بعد حتفه تحمل اعباء الخلاقة فی الصغر
قوله: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ معناه المتزمّل ادغمت التّاء فی الزّای و مثله المدّثّر ای المتدّثر ادغمت التّاء فی الدّال. یقال تزمّل و تدثّر بثوبه اذا تغطّی به. قال ابن عباس: رجع النّبی (ص) من جبل حراء لما نزل علیه جبرئیل (ع) مذعورا مرتعدا فرائصه، یقول: زمّلونی زمّلونی، فزمّل بقطیفة. فنزلت: یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ ای المتلفّف بثیابه، قیل: کان متلفّفا فی ثیاب نومه، و قیل: کان متلفّفا بثیابه للصّلوة. قال عکرمة: الزّمل بمعنی الحمل و منه الزّاملة، و المعنی: یا ایّها المتحمّل باعباء النّبوّة و قال السدی: هو کنایة عن النّائم کانّه عزّ و جلّ یقول: ایها النائم اللیل کله قم فصل قال بعض الحکماء: کان هذا الخطاب للنّبی (ص) قبل تبلیغ الرّسالة و لم یکن قد شرع فی الامر بعد فلمّا شرع خاطبه بالنّبوّة و الرّسالة. و قیل: هذا بدا ایناس و ازالة وحشة کما قال: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی». و قیل معناه: یا خامل الذّکر سنرفع لک ذکرک.